چه خوبه که برگشتی
ابوالفضل بنائیان
85 درصد فیلمهای برنده جایزه اسکار، 70 درصد از کل برندگان فیلمهای تلویزیونی جایزه امی و95 درصد از برندگان مینیسریالهای جایزه امی همگی آثاری اقتباسی هستند. اقتباس، خون حیاتبخش دنیای سینما و تلویزیون است. فیلمهای سینمایی و تلویزیونی و همچنین سریالهای زیادی تاکنون بر مبنای رمانها، نمایشنامهها، ماجراهای واقعی و حتی فیلمهای قدیمیتر ساخته شده است.
فیلم «اشباح»، آخرین ساختهی داریوش مهرجویی، اقتباسی آزاد از نمایشنامه «اشباح» ایبسن است. مهرجویی در گذشته فیلم «سارا» را بر اساس نمایشنامهای از همین نویسنده ساخته بود. درست زمانی که توجه به جزئیات و اِلمانهای تصویری یا شنیداری، مهمترین شاخصهی سینمای او بود. در آن سالها، مهرجویی، کارگردانی بود که با ساخت فیلمهایی چون «هامون»، «پری»، «سارا» و «درخت گلابی» سر بر آسمان میسایید و شروع فصل جدیدی از سینمای ایران را نوید میداد.
به جز فیلم «الماس 33» که به گفتهی مهرجویی، تلاشی بود در جهت راهگشایی برای ورود به سینمای آن سالها، تقریبا بقیهی آثار مهرجویی همگی آثاری اقتباسی بودند. گاو و دایرهی مینا از دو داستان «غلامحسین ساعدی» و «آقای هالو» و «پستچی» از دو نمایشنامه اقتباس شده بودند. بعدها او از داستانهای مختلفی، آثاری اقتباسی ساخت. او «لیلا» و «میهمان مامان» را بر اساس دو داستان ایرانی و فیلم «پری» را با اقتباس از سالینجر ساخت. ولی بازگشت او به «هنریک ایبسن»، به نوعی بازگشت او به سینمای فیلمهایی چون «پری» یا «درخت گلابی» است. تاکید نمایشنامههای «هنریک ایبسن» بر نمایش درونمایههای ذهنی و درونی انسانهایی است که از درون فرو میریزند و این نکته همان ویژگی است که اصل اساسی سینمای مهرجویی در آن سالها را شامل میشد.
اما فیلم «اشباح» بر خلاف نمایشنامه «هنریک ایبسن»، فیلمی عجیب، مغشوش و ناهمگون است. از آن جهت عجیب که آنقدر دنیایی تصنعی و غیرقابلباور دارد که راه را برای دریافت معنا و کشف حقیقت بر مخاطب میبندد. و از آن جهت مغشوش است که هیچ اِلمانی از دنیای ساخته کارگردان را نمیتوان با هیچ متر و معیاری درون یک ساختار منطقی قرار داد. تلاش برای یافتن و درک المانهای تصویری و شنیداری در فیلم اشباح، کاری بس بیهوده است، که نه کسی یارای تماشای چندین و چندباره فیلمی مثل اشباح را دارد و نه «اشباح» مانند سینمای پیشین او، سیمایی رازآلود و وهمانگیز دارد که برای ذهن مخاطب وسوسهانگیز باشد.
فیلم با بازی «مهدی سلطانی» و دوربین هوشمندانهی «محمود کلاری»، شروعی امیدبخش دارد. ولی اشباح مانند کارنامهی مهرجویی از یک جایی به بعد، هرچه جلو میرود خراب میشود و مخاطب را عصبی و ناامید میکند. فروپاشی طبقه اشرافی، تم اصلی نمایشنامهی ایبسن است که در نیمهی اول فیلم با طراحی صحنه و نشانههایی که کارگردان به درستی قرار داده است، به مخاطب القا میشود. خانهای سرد و بزرگ و تیمسار مستی که قادر به راه رفتن نیست. خانهای که حتی شعلهای برای گرمکردنش نمانده است. کثیفی کفشهای تیمسار، خانه را کثیف کرده و همسرش سعی میکند که این گثافت را از خانه پاک کند. ولی کدام خانه؟
اجرای گرم و مملو از انرژس سکانس درگیری سرهنگ با همسرش، همان چیزی است که از مهرجویی انتظار میرود. مهدی سلطانی در همان دقایق اندک ابتدای فیلم تبدیل به شخصیت میشود و تصویری به یادماندنی از خود باقی میگذارد. از اینجا به بعد گویی مهرجوییِ«چه خوبه برگشتی» و «نارنجیپوش» میآید و مهرجویی«هامون» و «پری» را از روی صندلی کارگردانی بلند میکند و خود عنان فیلم را به دست میگیرد. شروع درخشان درام فیلم، در سایهی سادهانگاریهای طراحی صحنه و طنزهای ناخواستهی دیالوگها عقیم میشود. در لحظهای در حیاط برف میبارد و در صحنهی دیگر باران، بارانی که به صورت کاملا تبعیضآمیز گوشهای از زمین را خیس میکند و گوشهی دیگر را خشک باقی میگذارد. شتابزدگی و بیحوصلگی که در تکتک سکانسها یا دیالوگها موج میزند، بلایی بر سر فیلم میآورد که فیلم تبدیل به موجودی مضحک، بیمعنا و بیاثر میشود. پیرنگها و خرده پیرنگها چیزی شبیه شوخی هستند و تاثیری بر درام ندارند. شخصیتها، کاریکاتورهایی میشوند که به جای نمایش تراژدی روایت، خندهی تماشاگر را برمیانگیزند.
هنرمند هنگام اقتباس از روی یک اثر دیگر، همیشه در تعلیق وفاداری به متن و تغییر غوطهور است. این که وفادار به کدام وجهه داستان و کدام شخصیت باقی بماند و کدام قسمت اثر هنری را به ورطهی تغییر و خلاقیت ببرد تا بتواند سیمایی جدید و قبایی شایسته و نو بر قامت اثر هنری بپوشاند. تغییر و خلاقیت در بیان داستان، دو عاملی است که اگر در آثار اقتباسی، منصه ظهور پیدا نکند، اصل اقتباس را زیر سوال میبرد که اصلا چه نیازی به این اقتباس بوده است.
نمایشنامه اساسا در مقابل اقتباس برای تیدیل به فیلم مقاومت میکند. چرا که تئاتر نیازی به واقعگرایی همچون سینما ندارد، فضای تئاتر، عموما فضایی سیال است که در پیچیدگی زمان و مکان رخ میدهد. در تئاتر ما با خانههایی مواجه هستیم که نه سقف دارند و نه چهار دیوار. بازیگر از گوشهی صحنه به گوشهی دیگر میرود و ما قبول میکنیم که او از خانه به مزرعه رفته است. در حالیکه بیتوجهی هرچند جزئی به واقعگرایی در سینما، میتواند همان طنز ناخواسته را در پی داشته باشد که سالن را از قهقهه پر خواهد کرد. پس هیچجای تعجب نیست وقتی «حسن معجونی» با آن سیمای پس از آتشسوزی در تصویر ظاهر میشود، سالن سینما از خنده پر شود.
نکتهی دیگر تفاوت کاربرد و تاثیر دیالوگ در سینما و تئاتر است. در تئاتر، گفتگو نقش اصلی را به عهده دارد، دیالوگ یک صفحهای و خطابهگونه یا استفاده از زبانی خاص برای دیالوگها، امری مرسوم در تئاتر است، ولی استفاده از همین شاخصهها در سینما، چیزی شبیه خودکشی هنری است. دیالوگها در فیلم «اشباح»، مهمترین ضربه را بر پیکر فیلم وارد میکنند. دیالوگها به حدی ناشیانه و سردستی است که امکان انتقال احساس یا رابطهی قلبی با اثر را غیرممکن میسازد. دیالوگها به سختی حتی در دهان بازیگران میچرخند و آنقدر ثقیل و غریباند که فاتحهی هرگونه تفسیری بر شخصیتها را میخوانند.
بسیار جای تعجب است که چطور در فیلمی مثل «اشباح»، تقریبا تمامی اصول و قواعد یک اقتباس زیر پا گذاشته میشود تا اثر نهایی، فیلمی به شدت سردرگم و مغشوش به نظر برسد. مشکل دقیقا آنجاست که ما به جای یک مهرجویی سرحال که با خلاقیتهای وصفناپذیرش، شاهکارهایی چون «هامون» و «سارا» را خلق کرده بود، اکنون باید موجودی عقبماندهای را به نام «اشباح» تحویل سینما میدهد که نه شبیه مهرجویی است و نه شبیه اشباحِ هنریک ایبسن.
مهرجویی درست در سن هفتادوچهار سالگی، اشباح را از نمایشنامهی «هنریک ایبسن» ساخت و هزاران کیلومتر آنسوتر، «وودی آلن» با اقتباسی آزاد از نمایشنامهی «تراموایی به نام هوس»، فیلمی مثل «جاسمین غمگین» را میسازد. اقتباس، مطمئنا حلقهی گمشده سینمای ایران است. کارگردانهای ایرانی غالبا با فضای داستان، رمان، نمایشنامه و آثار کلاسیک تاریخ سینما بیگانهاند. و ترجیح میدهند که خود دست به قلم ببرند تا اینکه بخواهند داستانی را از این گنجینه عظیم استخراج کنند. داریوش مهرجویی ولی از این حلقه جداست. او بهترین آثار اقتباسی سینمای ایران را ساخته است. او همان کارگردانی است که به تعبیر «هوشنگ کرمانی»، مدرنترین کارگردان کلاسیک و یا شاید کلاسیکترین کارگردان مدرن سینمای ایران است. ساخت فیلمی شبیه «اشباح» برای کارگردان فیلمهایی چون «گاو» و «هامون»، یک عقبگرد و یک شکست کامل است ولی شاید بتواند یک پیروزی برای کارگردانی باشد که دو فیلم قبلیش آثاری همچون «نارنجیپوش» و «چه خوبه برگشتی» است.