پدر..پسر

ابوالفضل بناییان

صحنه‌ی آغاز «پرویز» آشکارا تهدیدی را به رخ می‌کشد که هیچ شباهتی به صحنه‌های کلیشه‌ی مرسوم تریلرهای تهدید و اخاذی ندارد. پرویز گوشی تلفن قدیمی را پیدا می‌کند و به  پریز تلفن وصل می‌کند و پدرش را تهدید می‌کند که اگر اجاره‌خانه و پول ماهیانه او قطع شود، اتفاقات بدی در انتظار پدر است. خانه‌ی قدیمی و لُختی که پرویز در صحنه‌ی نخست فیلم در آن زندگی می‌کند با آن دیوارهای قدیمی و رنگ زرد و خاکستری و روزنامه‌های روی دیوار نشانگر شرایطی است که پرویز را به طغیان واداشته است که در ابتدا حس قربانی بودن و ترحم مخاطب را بر می‌انگیزد، ولی کارهایی که بعد از این تهدید از پرویز سر می‌زند و ما در ادامه می‌بینیم، مخاطب را در ورطه‌ی تعلیق هراس و ترحم، مردد رها می‌کند و او را مجبور می‌کند که دنبال مقصری خارج از دنیای رابطه‌ی پدر و پسری بگردد.

پرویز زیبا نیست، هنر و ظرافتی ندارد، هیکل چاق و کله‌ی بی‌موی او حتی او را ناخواستنی‌تر نیز کرده است. او در شهرک خریدهای پدر را انجام می‌دهد، به خشکشویی کمک می‌کند و حتی بچه‌ها را تا مدرسه می‌رساند و همه‌ی این آدم‌هایی که پرویز به آن‌ها خدمت می‌کند، به پرویز به چشم موجودی بی‌مصرف نگاه می‌کنند و این خدمتی که پرویز به آن‌ها می‌کند، در حکم لطفی است که ساکنین بر پرویز روا داشته‌اند. اعتبار و اعتمادی که بقیه‌ی آدم‌ها به پرویز به عنوان بخشی از جامعه و عضوی از شهرک به او داده‌اند ، تمام دارایی پرویز است. هرچند که این اعتماد از روی نیاز به شخصی مثل پرویز است تا احترام به جایگاه فردی که قسمتی از کارهای نازل و سطحی آنان را برطرف می‌کند. این نوع رفتار و این نوع توهین زننده ساکنین مجتمع که تا دایره کودکان نیز توسیع پیدا می‌کند، مخاطب را ناخودآگاه سوق می‌دهد به سمت ترحم و دلسوزی برای موجودی که دائم تحقیر می‌شود و خرده جنایت او محدود است به سیگار کشیدن پنهانی و نوشیدن آب با بطری. ولی ساختار فیلم به پرویز اجازه می‌دهد که او از کودکی با سیمای یک مرد پنجاه ساله بلوغ پیدا کند و ظلمی که بر او روا داشته شده را به کنکاش بکشد و حق خود را از میانه‌ی این ماجرا مطالبه کند. ولی رانده شدن از خانه برای پدر و پرویز به مثابه  درسی جهت رسیدن به بلوغ نیست. زیرا سن پرویز نشان می‌دهد که برای رسیدن به بلوغ و مطالبه حقوق فردی و اجتماعی و کسب هویت خیلی دیر شده است. طرد او به سبب بی‌مصرف شدگی پرویز و تنوع‌طلبی پدری است که دیگر بندگی پرویز برایش اهمیتی ندارد. ولی فیلم پرویز بیشتر از آن که مربوط به گسست رابطه‌ی پدر و پسری باشد، در مورد سترونی و اختگی موجودی غول‌آسا است که به شکلی اگزجره و غیرطبیعی بزرگ شده است. کودکی که به جهت سوء استفاده رشد پیدا کرده است و تبدیل به هیولایی شده است که هرلحظه ممکن است یکی پس از دیگری را ببلعد. پدر در انتهای دوران سالخوردگی است و پرویز در انتهای دوران میان‌سالی. و حضور یک زن همان موقعیتی است که باعث تشدید شرایط دراماتیک داستان می‌شود. زیستن دو مرد تنها در مقام پدر و پسر در حالیکه هیچ نیازی به زن دیگری ندارند، شروع بیان فاجعه‌ای است که در فیلم به نمایش می‌آید. گویی این سترونی و اختگی باعث شده است که پرویز به رغم هیکل درشت خود هنوز به بلوغ نرسد و حالا پدر قصد دارد سهم پرویز از دنیا را غصب کند. پرویز زن را حق خود می‌داند و از سویی رقیبی برای خود. او برای پدرش غذا درست می‌کرده است و خانه را مرتب می‌کرده است و عادت‌ها و سلیقه‌های غذایی پدر را بهتر از هر زن دیگری می‌داند و اکنون پدر از پیِ هوسی تصمیم دارد که پرویز را از خانه و کاشانه‌ی خود اخراج کند. در فیلم نشانه‌ی دیگری موجود است که عمیقا به این موضوع اشاره می‌کند که بحران اصلی بین پدر و پسر از عدم حضور زن در زندگی‌شان نشات گرفته است، در سکانس آشنایی پرویز با زنی که قرار است وظیفه‌ی همسری را به عهده بگیرد، نوع نورپردازی و هم‌دلی و مهربانی زن با پرویز به عنوان حسن مطلع برخورد پرویز با یک زن، حاکی از ایجاد رقابت برای بدست آوردن حقی است که هم پدر و هم پسر خود را محق به تملک آن دارند. چشم‌چرانی‌های پرویز از پنجره‌ی خانه جدید و نوع نگاه او به لباس‌های زنانه در پاساژی که او نگهبانی می‌کند، حس حسرت و انتقام و همین اختگی است که او تا پنجاه سالگی طعم ازدواج را نچشیده است و اکنون یک ازدواج و یک زن باعث رانده شدن او از بهشت شده است.

 تهدید پدر توسط پرویز و حتی اقدامات انتقامی او که ذره‌ذره رادیکال‌تر هم می‌شود و «پدر…پدر…» خطاب کردن‌های پرویز حتی تنه‌ای به سینمای روسیه و جایگاه پدر و پسر از لحاظ استعاریک در آثار تارکوفسکی، سوخوروف و حتی زویا گینتسف است که این بار پسر سعی نمی‌کند تقدیری مسیح‌گونه را در پیش بگیرد و ظلم پدر را در حکم محبتی تلقی کند و از آن خشنود باشد. او حاضر نیست از بهشت به زمین رانده شود و حتی از به صلیب کشیده شدن نیز به عنوان یک اقدام آئینی نشان از محبت پدر به پسر نگاه نمی‌کند. او سال‌ها بندگی پدر را کرده است و جوانی و زندگی و هویتش را برای او گذاشته است و در مقابل این رانده‌شدن و ناسپاسی پدر قیام می‌کند. نه دیگر هر نگاه و هر حرکت پدر نشانی از ژستی الهی دارد و نه رانده شدن پرویز به مغاک نوید هیچ رستگاری و رهایی و توجیه‌کننده رفتار مسیح‌گونه از اوست. پدر در حکم اورانوس خدایگان بهشت ظاهر شده است و فرزند خویش را به زمین تبعید کرده است. در داستانِ اساطیریِ اورانوس، پدر تک‌تک فرزندان را به دوزخ می‌سپرد و فرزندان را یکی‌یکی نابود می‌کند. کرونوس فرزند اورانوس، در مقام انتقام از سبعیت پدر به پا می‌خیزد و از خون ریخته شده ، الهه‌های انتقام خشونت بر می‌خیزند و از آن پس انتقام و کشتن آغاز می‌شود. پرویز همان فرشته‌ی کشتن و انتقام است، اگرچه کارهای او به ظاهر واکنشی در مقابل ظلمی است که پس از ورود یک زن بر سر او آمده است ولی نحوه پیش رفتن پرویز در تصمیمی که گرفته است و نوع رادیکالیسمی که او در انتقام پیش می‌گیرد، نشانگر اعتراضی است به تمامی توصیه‌ها و نگاه‌های خدای‌گونه که از بقیه انسان‌ها سر می‌زند. حالا چه می‌خواهد اشکان باشد که خانه‌ی جدید پرویز را ملک شخصی خود می‌داند و عرصه آمدوشد خویش کرده است و چه پیرمرد خشک‌شویی که با انذار و نصیحت‌هایش دائم او را تحقیر می‌کند و چه پدری که ظالمانه پسر خویش را طرد کرده است. پرویز در مقابل تمامی این تمامیت‌خواهی ها قد علم می‌کند. لو دادن رابطه‌های پنهانی اشکان و یا لو دادن اکبرآقا سرنگهبان پاساژ و ترسیم پدر به عنوان مردی ورشکسته در مقابل همسر جدید، تلاش پرویز برای نشان دادن تهی بودن ملکوت آدم‌هایی زورگویی است که در جایگاه خدایی نشسته‌اند و جز درد و رنج و تحقیر برای انسان چیزی ندارند. خشونت پرویز، قیامی است از روی قانع نشدن از هبوط به خانه‌ای که هیچ نشانی از منزل و جایگاه انسان ندارد. قیامی است از روی اخراج انسان از بهشت به زمین.

در سکانس پایانی پرویز در شمایل یک قهرمان ظاهر می‌شود. مانند قهرمان‌های کلاسیک سینما لباسی نو به تن می‌کند و به خانه‌ی پدری باز می‌گردد. ولی بازگشت او از جنس بازگشت مسیح نیست. بازگشتی است از جنس انتقام و تسویه تمام حساب‌های خرده‌ای که در دل او تلنبار شده است. او با اعتماد به نفسی که به دست آورده است سینه سپر کرده است و درب خانه‌ی پدر را می‌کوبد. تا به حال پدر از غذای او ایراد می‌گرفت و حالا او در لباسی نو در مقامی قرار گرفته است که از غذا ایراد می‌گیرد. این بار او دقیقا در سمت چپ میز، در جایی نشسته است که همیشه جایگاه پدری بوده است و این بار او از بقیه می‌خواهد که سکوت کنند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *