کاسبان فلاکت
مساله اخلاق در فیلم «شنای پروانه»
فیلم «شنای پروانه»، بیش از آن که شبیه «مغزهای کوچک زنگ زده» یا فیلم «ابد و یک روز» باشد، شبیه فیلمهای «چهارشنبه 19 اردیبهشت» و «بدون تاریخ، بدون امضاء» و از همهی مهمتر پدر معنوی این فیلمها یعنی برنامه «ماه عسل» ساخته «احسان علیخانی» است. نام «محمد کارت» کارگردان این فیلم پیش از این با جوایز متعدد فیلمهای مستندش مشهور شده بود و بسیار جالب است که بزرگترین معضل این فیلم نیز یکی از موضوعات بحرانی سینمای مستند است. سینمای مستند به دلیل ارتباط ارگانیک خود با مفهوم واقعیت، مساله رابطه اخلاقی هنرمند با محیط بیرونی را در ابعاد گستردهتری مطرح میکند. متاسفانه جریانی غیراخلاقی در سینمای مستند وجود دارد که تلاش میکند به بهانه شگفتآور و بهتانگیز بودن از اصول اخلاقی عبور کند و پا روی انسانیت، کرامت و حوزه خصوصی انسانها بگذارد. یکی از متواترترین موارد، فیلمبرداری بدون اجازه و مخفیانه فیلمهای مستند است که علنا برخلاف میل و رغبت شخصیتهای حاضر در تصویر صورت میپذیرد و دیگری دخالت کارگردان برای بحرانیتر کردن ماجرا جهت تکاندهندهتر کردن ماجراست. ولی مساله اصلی این است که چطور هنر که با غایتی اخلاقی به تعبیر افلاطون گره خورده است، به وسیله عدول از اصول اخلاقی خلق میشود. ولی پارادوکس اخلاقی فیلم «شنای پروانه» اندکی پیچیدهتر و ظریفتر از این دو موضوع بحرانی اخلاق است و در ایده، نحوه نمایش، مکث روی اتفاقات، آرمان کاراکترها و پیشرفت داستانی در تعارض شدید با فلسفه اخلاق است.
مشکل فیلم «شنای پروانه» و فیلمهای وحید جلیلوند وبرنامه «ماه عسل» و آن اشکهای آمیخته با شوق، مانیفستها و نصیحتها و نگاه از بالا به پایین سازندگان آن نیست، بلکه لبخند شهوانی و نگاه ذوقزده آنها در نمایش ویترینی از بدبختی و فقر و فلاکت است. گویی نمایش انسانهای فقیر و یافتن فردی در منتهیالیه بدبختی و بیچارگی، تبدیل به فضیلتی اجتماعی شده است که مدعیان اخلاق و جامعه تلاش میکنند برگی بالاتر از انتظار مخاطب در تصور نهایت بدبختی به زمین بکوبند. مطمئنا نمایش رنجهای انسان میتواند دغدغه شریف هر هنرمندی باشد، ولی تفکیک دو مساله قبل از آن به نظر واجب به نظر میرسد، نخست اینکه این شرایط جامعه و ناخودآگاه هنرمند است که او را مجبور میکند تا راوی رنجهای انسانی باشد، نه اینکه روایت رنجهای انسانی در ذات خود واجد اصالتی است که با بیان هنری ارتباط داشته باشد. زیرا اگر این چنین باشد، صفحه حوادث روزنامه به دلیل تراکم از فجایع و رنجهای بشری باید به عنوان کاملترین اثر هنری شناخته شود و نکته دوم اگر در یک اثر هنری، رابطه هنرمند با سوژه در تضاد رابطه سوژه با ابژه قرار بگیرد و فیلمی در نقد کانسپتی باشد که نگاه هنرمند در تایید و تحسین آن باشد، اثر را دچار انشقاق و لکنتی میکند که معمولا غایت اثر در تضاد سوژه قرار میگیرد. نمونه متعدد این تضاد معمولا در آثار سفارشی و دولتی است که اثر سینمایی بر پایه یک ایده سفارش داده میشود و سینما ناخودآگاه سازنده را افشا میکند که در تضاد با ایده سفارشی است.
فیلم «شنای پروانه» داستان پخش غیراخلاقی فیلم شنای زنی به نام پروانه است که شوهر لات او، پخش فیلم زنش را تاب نمیآورد و همسرش را میکشد. ولی همهی این داستان مصلحانه تنها بهانهای است که یک گزارش کامل و با جزئیات از ابعاد و حواشی لاتهای اخیر تهران با چاشنی اغراق کارگردان را به تماشا بنشینیم. فیلم در عین این که خود را منتقد پخش فیلمهای خصوصی نشان میدهد و سبک زندگی و ظهور و سقوط گندهلاتها را به زیر تیغ نقد میبرد، با لذتی عجیب، یه صورت مفصل و با جزئیات و ولعی شهوتآمیز کل ماجرا را به نمایش میگذارد. این نوع تعیّن و این جزئیاتنگاری از ریزترین اتفاقهای زندگی لاتها در تضاد با تمام شعارها و ادعاهای فیلم «شنای پروانه» مبنی بر نقد مشفقانه سبک زندگی گندهلاتها است. ادعای لذت سازنده فیلم «شنای پروانه» از نمایش زشتیها منحصر به جزئیات یا بیان با حوصله و مفصل ابعاد مختلف زندگی آنها نیست، در ساختار فیلم، نوعی اغراق دراماتیک و نوعی افراط در نمایش بدبختی سوژهها و از همه مهمتر نوعی جلوهگری در پرداخت شخصیتهای حاشیهای مانند نقش علی شادمان و پانتهآ بهرام به چشم میخورد که تنها با پوپولیسم اجتماعی لذت نمایش زشتی قابل توجیه است؛ نوعی پوپولیسم که از یک طرف خوراک لازم جهت تخدیر افکار عوام و ارضای حس انساندوستی را در سطحیترین حالت ممکن میسّر میسازد و از طرف دیگر سیمای مصلح اجتماعی و حکیم الفضلا را برای هنرمند میسازد. به همین دلیل، «محمد کارت» با سالها فعالیت در سینمای مستند، گرفتار سندرمی میشود که بسیاری از آثار مستند، متهم به آن سندرم هستند، کارگردان مدعی نقد جریانی است که خود از آن جریان ارتزاق میکند و بقا و موفقیت فیلم خود را در تقویت آن جریان میجوید. عطش و دلباختگی هنرمند برای متحیرکردن مخاطب به وسیله سوژهای که قصد نقد آن را دارد، نه تنها اخلاقی نیست، بلکه هنرمندانه نیز نیست، زیرا این عطش متحیرکردن مخاطب باعث فاصله عمیق فیلم با گفتمان امر واقع شده است و استفاده از اغراق در روایت و بیتوجهی به ساختار منطقی داستان و استفاده مکرر از کلیشهها، همه در جهت مرعوب کردن مخاطب و خلق توهمی سکرآور برای مخاطب، فیلم را تبدیل به مجموعهای غریب، بهتآور و غیرمنطقی کرده است که نسبتی با زیباییشناسی افلاطونی ندارد.
مشکل فیلم «شنای پروانه» و فلسفه اخلاق، در سیر دراماتیک و سلسله اتفاقات و نظام علّی و معلولی نیز ادامه مییابد. عامل اصلی محرّک فیلم یعنی پیگیری عامل انتشار فیلم خصوصی، در بیمنطقترین حالت ممکن رخ میدهد. پدر مقتول برای رضایت خواستار یافتن عامل انتشار فیلم است و اساسا مشکلی با منطق شخصیت بیعقل قاتل ندارد. قهرمان فیلم، حجت با بازی «جواد عزتی» نیز دلیلی جز قسم مسخره پدرش ندارد و تمام لاتبازیها و قدارهکشیها فقط به دلیل قسم و درخواست پدرش است. یعنی قهرمانی که در انتهای فیلم قیصروار به دنبال پاک کردن جهان است، اساسا مشکلی با سویه خشونت یا منطق احمقانه هاشم ندارد و مساله انتشار غیراخلاقی فیلم را منحصر به فرد انتشاردهنده میداند. فیلم عملا دو نقطه عدم تعادل دراماتیک دارد که کیفیت اتفاقها را به قبل و بعد خود تغییر میدهد، اولی انتشار عمومی فیلم خصوصی است و دیگری سکانس گرهگشایی پایانی فیلم است. مابقی داستان در میانه، گزارشی عجایب مخلوقات است که تنها به قصد حیرت مخاطب با چاشنی اغراق و تخیل نویسنده قرار داده شده است. سکانسهای «اشکان خروس» و قمارخانه «شاپور» با بازی پانتهآ بهرام نمونه کامل این الصاق بیدلیل است. گویی برای نمایش الواتی لمپنها، داستانی نوشته شده است و اصرار این بوده است که حتما چند کارگاه مسکرات و قمارخانه در فیلم قرار داده شود. ولی سوال اصلی این است چطور ممکن است که فیلمی مانند «شنای پروانه» که در تکتک جزئیات آن، جلوهگریِ حاد موج میزند، میتواند مدعی نمایش واقعیت درون جامعه باشد؟ و چطور فیلم قهرمانمحوری مانند شنای پروانه که قهرمانش آرزویی جز رهایی شهر از دست انسانهای بیاخلاق است، در عمل و در آرمان دائما در تعارض اخلاق است؟ فیلم حتی کوچکترین مسالهای با قتلهای ناموسی ندارد و در یکی از بزرگترین مغالطات، خصومت شخصی و میل به اول بودن را عامل این همه سیاهی میداند.
فیلم «شنای پروانه» در عمل هیچ مشکلی با قتلهای ناموسی جاهلانه ندارد، مشکلی با ظهور و سقوط و نحوه زیست الوات پایینشهری نیز ندارد، مشکلی با فقر و نداری آدمها هم ندارد، قانون قصاص و اعدام کاراکتر هم کوچکترین کنش عاطفی برای کاراکترهایش ایجاد نمیکند، به رغم ادعای گل درشت قهرمان فیلم، حتی مشکلی با فتح شهر توسط لاتها نیز ندارد، ولی تا آنجا که زمان فیلم اجازه بدهد خردهداستان برای زندگی پایینشهری دارد، عجایب و غرایب زندگی پایین شهر برای روایت در محافل طبقه متوسط و بالای شهر، گویی کل فیلم «شنای پروانه» دعوتی است برای طبقه متوسط و بالای شهر برای تماشای زندگی نکبت پایین شهر. به همین دلیل فیلم «شنای پروانه» به رغم سیمای متعهد خود بیدغدغه و بیمساله است و با وجود ادعای افشاگری و آگاهی بخشی، هیچ حرف تازه و عمیقی را بیان نمیکند و حتی با جلوه پیشرو بودن، مرتجع و عقبمانده است و از همه مهمتر با ادعای منادی اخلاق، کلا با اخلاق بیگانه است و اتفاقا موفقیت خود را در زیر پا گذاشتن اخلاق میجوید.