پرنسهای کوره
درباره فیلم خورشید به کارگردانی مجید مجیدی
«آندره بازن، نظریهپرداز سینما اعتقاد داشت، سینما بازتابنده واقعیت خارجی است او اعتقاد داشت که باید به دوربین اجازه داد بدون هرگونه واپیچیدگی، اعوجاج و تحریف تعدیآمیز افراطی یا هرگونه اصلاح تحریفکننده واقعیت خارجی را ضبط کند. کروکائر دیگر تئوریسین سینما نیز اعتقاد داشت که حتی رنگهای طبیعی آنگونه که توسط دوربین فیلمبرداری ضبط میشوند نسبت به فیلمهای سیاه و سفید، تاثیر واقعیت را به جای تقویت، تضعیف میکند. به عقیده وی، هنر رئالیستی باید پی بازنمایی واقعیت باشد به نحوی که حتی ردّ پای نگاه سوبژکتیو هنرمند غایب باشد.
در جشنواره فیلم فجر دو سال قبل وقتی مجید مجیدی روی سن آمد و از نقش تاثیرگذار هومن بهمنش، مدیر فیلمبرداری فیلم سخن گفت و تشکر کرد که چقدر فیلم خورشید مدیون هنر او و نیما جاویدی در مقام فیلمنامهنویس است، باید حدس میزدیم که چه بلایی بر سر بدیل «به رنگ خدا» و «بچههای آسمان» آمده است. هومن بهمنش در سینما به قابهای پرکنتراست و تصاویر شارپ و نورهای چند لایه، طراحی پالت رنگی برای پلانها معروف است. او میتواند در سادهترین پلانها، طیف رنگی پیچیدهای را با ظرافت خاصی اجرا کند که حتی تصور آن هم برای مخاطب سخت باشد. دقیقا همین کاری که بهمنش با نور و رنگ میکند، نیما جاویدی نیز با جزئیات فیلمنامهها، نقاط عطف و روایت میکند و نشان آن را میتوان در همین دو فیلم او مشاهده کرد.
فیلم «خورشید» هم به رغم شباهت با آثار دوران اوج هنری و حضیض مالی مجید مجیدی، بیشترین شباهت ممکن را با کارهای جاویدی و بهمنش دارد. فیلم «خورشید» به کارگردانی «مجید مجیدی» داستان علی و چند کودک کار است که با دزدی لاستیکهای ماشین روزگار خود را میگذرانند و به پیشنهاد یکی از قدیمیترین خلافکاران محل به نام هاشم با بازی «علی نصیریان» تصمیم میگیرند گنج مدفون در زیرزمین مدرسه کودکان کار را پیدا کنند.
ولی بحث اصلی اینجاست که هنر مانند منطق، ریاضی و صنعت نیست که با رعایت برخی اصول و تقویت بعضی شاخصهها بتوان به نتایج یکسان رسید. هنر در درجه اول، اعتبار و اصالت خود را از رفتار و تجربههای انسانی میگیرد و از همه مهمتر بیش از آن که فرآیندی خودآگاه و تحت کنترل باشد، پدیدهای ناخودآگاه و غیرقابل پیشبینی است که بر ناخودآگاه مخاطب تاثیر میگذارد.
سینما به اعتقاد بازن، شکار واقعیت گذرا و واقعیت سیال خارجی است که مهمترین رکن آن همپوشانی غریب و تطابقهای شگفتانگیز اتفاقهای برنامهریزی نشده است. نقدهای شاهکارهای سینما آکنده از تطابقهای هیجانانگیزی است که در اکثر آنها هنرمند هیچ قصد قبلی برای اجرای آن نداشته است. عدم نمایش تمامیت واقعیت و چیزی که نمیتوان به واسطه ادراک ما احاطه شود، اصل بنیادینِ زیباییشناسی واقعیت است. قاب تصویری که تنها میتواند قطعهای از واقعیت را نشانه رود، پیش از آنکه محتویات قاباش را نمایان سازد، به چیزی بیرون از خود اشاره میکند. سینما کمال خود را در هنر واقعیت بودن مییابد و اساسا بر واقعیت فیزیکی و مکانی استوار است و خامی طبیعت و واقعیتی که فیلم بازنمایی میکند، از نوعی ابهام و چند لایهگی برخوردار است که گاه معانی چندگانه و حتی هنگامی، خطوط مرزی عدم تعین در آن موج میزند.
در فیلمهای قبلی مجید مجیدی، نوعی احتراز از بیان مکنونات قلبی و تلاش برای حذف کارگردان به چشم میخورد که کل صحنه فیلم در خدمت بیان دراماتیک مرکزی قرار میگرفت ولی فیلم «محمد» و شعف حضور استرارو در مقام فیلمبردار باعث شده است که سینمای مجیدی که نمایشی چندلحنی و مدرن از روایت مرکزی بود که میتوانست در دوگانگی لحن، لحظات بینظیری را بسازد تبدیل به تعین و خودآگاهی شده است که تنها نتیجه آن محصولی مصنوعی و بی حس و حال شده است که هر مخاطبی را پس میزند. به عنوان مثال بچههای آسمان همزمان که در مورد فقر و نیازمندی بود، قهرمانی داشت که با مناعت طبع و غرور عجیبی لحنی دوگانه برای فیلم میساخت یا در به رنگ خدا، اتفاقهای قهرآمیز آسمانی برای کودک فیلم با معنای کمک الهی تبدیل به لحنی مدرن برای فیلم شده بود. به همین خاطر گریههای به تاخیر افتاده و بغض نترکیده و حرف گفته نشده قهرمانهای فیلم تبدیل به خلق نوعی ابهام وچندلایهگی در اثر شده بود که حتی کوچکترین نشانی از آن را در فیلم «خورشید» نمیتوان یافت.
اشاره نخست این متن به نظر به وسواس تصویری و فیلمنامه همکارهای مجیدی در فیلم خورشید است، ولی این دو رویکرد در تمامی ابعاد فیلم منجر به تعین، جلوهگری و مرزنگاری و در نهایت فاصله اثرنهایی از هنر و نزدیک شدن به صنعت است. تعطیل حس وتنبل کردن ناخودآگاه با امید به بودجه فیلم برای نجات ایدههای دوران پیری کارگردان باعث خلق فیلمی شده است که نه تنها ارزش هنری نسبت به آثار پیشین همان کارگردان ندارد، بلکه سویه اخلاقی و انسانی کارنامه مجیدی را نقض میکند و افشاکننده نوعی سانتیمانتالیسم مبتذل نهفته استفاده از کودکان کار در سینما است، آنقدر که چهره قهرمانهای فیلم خورشید بیش از آن که یادآور صورت قهرمانهای سینمای مجیدی در گذشته باشد، یادآورد عکسهای نمایشگاه عکس «پرنسسهای کوره» سال گذشته است. نمایشگاه جنجالی که عکاس آن مجموعه به کورهپزیهای پایین شهر رفته بود و کودکان را با گریم و لباس شیک و نو نشانده بود و تاج روی سرشان گذاشته بود و دکمه شاتر را فشار داده بود تا مجموعه عکس مثلا اجتماعی خود را کلید بزند. همانقدر تفرعنآمیز، همانقدر ناآشنا و همانقدر غیر انسانی.