خندههای الکی
ابوالفضل بنائیان
شخصیت، اتفاقات و نحوهی واکنش شخصیتها به اتفاقات، روایت هر فیلم سینمایی یا داستان را شکل میدهد. به تعبیری میتوان بیان کرد که هر روایت شامل یک تز یا شخصیت است که در مقابل یک آنتیتز یا موقعیت قرار میگیرد و کلیه درگیری و کشمکشهای آن شخصیت با موقعیت بوجود آمده، یک سنتز میسازد.
درام یا سنتز گاهی تحتتاثیر تز یا شخصیت قرار میگیرد و ما با فیلمهایی روبرو میشویم که اصطلاحا شخصیتمحورند، یعنی این شخصیت است که مهمترین نقش را در پیشبرد داستان و سلسله اتفاقات داستانی به عهده دارد. به نحوی که اگر شخصیت دیگری در آن موقعیت قرار بگیرد، مطمئنا رفتار دیگری از خود بروز خواهد داد. در بعضی اوقات نیز گاهی آنتیتز یا موقعیت آنقدر قدرتمند و تاثیرگذار است که شخصیت در خدمت موقعیت قرار میگیرد. معمولا این نوع فیلمنامهها با یک بزنگاه یا یک عدم تعادل داستانی شروع میشوند و با حل معضل و گرهگشایی به پایان میرسند. در این فیلمها بر خلاف آنچه که در سطور بالاتر گفته شد، اگر هر شخصیتی در آن موقعیت قرار بگیرد، باز هم داستان به همین شیوه به جلو خواهد رفت.
در فیلم «طبقه حساس» یک احساس مبهم و نامعلوم وجود دارد که میگویدچیزی درست کار نمیکند. مشکل آنجاست که «پیمان قاسمخانی» در رویکرد خود با فیلمنامه، روندی را به کار میگیرد که با شالوده داستان خود مغایر و متفاوت است. «طبقه حساس» با ویژگیها و خصلتهایی که برای شخصیت اصلی در داستان نهادینه شده است، یک فیلمنامه شخصیت محور است. ولی قاسمخانی مسیری را در طبقه حساس جلو میرود که دقیقا منطبق بر فیلمنامههای موقعیتمحور است.
شخصیت مرد غیرتی که از همجواری همسر مرحومش با یک مرد غریبه در عذاب است، پتانسیلی را در اختیار فیلمنامهنویس قرار میدهد تا داستان طنز خود را به مخاطب ارائه دهد. به همین دلیل همهی شوخیهای و موقعیتهای کمیکی که فیلمنامهنویس مایل بوده است در فیلم قرار دهد، به خوبی اجرا میگردد. این ایدهی مرد غیرتی که روی همسرش دچار نوعی وسواس افراطی است در فیلم «احمق مرا ببوس» بیلی وایلدر به بهترین نحو اجرا شده بود. در آن فیلم، شخصیت اصلی از هیچ تلاشی برای رهایی از این وضعیت پیچیده مضایقه نمیکند، ولی تمامی کارها و نقشههای او در مسیری پیش میرود که موقعیت خرابتر و مضحکتر میشود و شخصیت اصلی با یک مانع بزرگتر و وضعیتی بغرنجتر روبرو میشود. ولی در فیلم «طبقه حساس» همسر شخصیت اصلی، مرحوم شده است و عملا امکان هیچ کنشی در داستان جز در عالم خواب و رویا ندارد. به همین دلیل کلیه تلاشهای «حاجی کمالی» در مقام شخصیت اصلی باعث نمیشود که با یک روند دراماتیک برای حل مشکل روبرو باشیم. و موقعیت دست نخورده باقی میماند. در نتیجه داستان در مواجهه با اولین اقدام برای گرهگشایی و اولین شکست، در جا میزند و در عرض بسط مییابد. «حاجی کمالی» با بازی «رضا عطاران» سراغ پلیس و قانون میرود تا راهحلی برای سردرگمی خود بیابد و مشکل حل نمیشود. سراغ یک روحانی میرود تا نبشقبر کند ولی باز هم به نتیجهای نمیرسد و داستان در نقطهی قبلی ایستاده است. پاشنهی کفش خود را میکشد تا تلافی کند و از همسر مرحوم خود انتقام بگیرد، ولی باز هم نتیجهای حاصل نمیشود. حتی ایدهی طلاق و جدایی نیز نه مخاطب را راضی میکند و نه شخصیت اصلی را. فیلمنامهنویس هم مجبور میشود که سر و ته قضیه را با دیدن دستکش کف استخر فیصله دهد و باز دوباره به نقطهی اول، یک عقبنشینی تمام عیار داشته باشد.
مشکلی که در اغلب فیلمنامههای موقعیتمحور رخ میدهد، در این فیلم نیز یقهی فیلمنامهنویس با تجربه را میگیرد. در فیلمنامههای موقعیت محور، مشکل همیشه در پردهی دوم رخ میدهد. وقتی که نویسندهای طرح اصلی یا چندخطی خود را بر اساس یک موقعیت خواسته باشد به پیش ببرد. داستان او با بیان عدم تعادل شروع و با حل این عدم تعادل یا به عبارت دیگر گرهگشایی به پایان میرسد. اما مشکل آنجا آغاز میگردد که نویسنده برای بیان خط سیر داستانی خود سلسله اتفاقاتی را کنار هم میچیند که همگی چیدمانی و قابل حذف یا جابجایی است. سکانس مراجعه رضا عطاران به روحانی فیلم برای یافتن راهحلی شرعی، اساسا قابل حذف است. و یا هیچ دلیلی نمیتوان پیدا کرد که حاجی کمالی ابتدا به فکر صیغه بیافتد یا آن که تصمیم بگیرد راه حلی قانونی برای مشکل خود پیدا کند. وقتی از هر کنشِ شخصیت ما به کنش بعدی او نمیرسیم و یا اینکه تمامی کنشهای او برای حل نیاز دراماتیک خود به نتیجه منتج نمیشود، نشانهی این است که در کار یک مشکل وجود دارد. ولی مشکلی که در پردهی دوم در فیلم دیده میشود، بر میگردد به همان پردهی اول فیلم، آنجایی که فیلمنامه پایهریزی میگردد. پردهی اول واحدی از کنش دراماتیک است که با صحنه افتتاحیه آغاز و تا پایان اولین گره پیرنگ ادامه مییابد. این قسمت واحدی از کنش دراماتیک است که در آن همهی عناصر داستانی با یکدیگر به دقت ترکیب شده و سلسله اتفاقات بعدی پایهریزی میشود. اگر یک فیلمنامه در پردهی اول به درستی پایهریزی نشود، به گفته سیدفیلد این تمایل در فیلمنامهنویس بوجود میاید که به خط داستانی خود، حوادث و اتفاقاتی را اضافه کند که نقشی در پیشبرد داستان ندارد. بدین ترتیب داستان در پردهی دوم روی سطحی از کنش سر میخورد، بدون آنکه لایههای آن در عمق و متن نفوذ پیدا کند. به واقع داستان در 15 دقیقه نخست به پایان رسیده است و باقی تلاشهای فیلمنامهنویس و کارگردان است تا اندکی مخاطب را بیشتر بخنداند، نه آنکه داستان جلو رود و کسی همراه داستان گردد.
موقعیت مردی که نسبت به قرار گرفتن نعش همسرش در قبری دوطبقه در جوار مردی غریبه، موقعیت کمیک و جذابی است، ولی کلیه جذابیتی که فیلم دارد، مرهون شخصیت مردی غیرتی است که تعصبی ابلهانه نسبت به همسر خود دارد. کلیه صحنههای کمیک که سالن سینما را غرق خنده میکند مربوط به شخصیت حاجی کمالی است و نه موقعیتی که او در آن گیر کرده است. سکانس رستوران و یا سکانس استخر که بار عظیمی از طنز فیلم را به دوش میکشد، کاملا جدا و بیربط از موقعیت طبقه حساس و قبر دوطبقه است. به همین علت سکانس پایانی و ماجرای نبش قبر با رویکرد کلی فیلم مغایر است و به نظر سرهمبندی به نظر میرسد. به ناگاه مرده سر از قبر بیرون میاورد و سخن میگوید و حاجی کمالی یادش میافتد که چه خوب میشد که حاجخانم را با خود به چین ببرد. شخصیتی که تاکنون کوچکترین نگاه احترامآمیزی نسبت به همسر خود نداشت به ناگاه متحول میشود و دلش برای همسرش تنگ میشود.
فیلم «طبقه حساس» مملو از شوخیها و موقعیتهایی است که سالن سینما را غرق خنده میکند. شخصیت اصلی نیز با بازی خوب رضا عطاران، آنقدر جذاب است که مطمئنا مخاطبان زیادی را به سالنهای سینما خواهد کشاند و یک موفقیت بزرگ برای کارگردان و تهیهکننده آن باشد. ولی بیش از آن یک شکست و به نوعی بازگشت به عقب برای پیمان قاسمخانی در مقام نویسنده است که با «سنپترزبورگ» و «ورود آقایان ممنوع» و «مارمولک» انتظار منتقدان را نسبت به خود بسیار بالا برده بود.