حال ساده
ابوالفضل بنائیان
درباره فیلم «پالم اسپرینگ»
اگر اقای کریستوفر نولان و طرفداران ایشان نارحت نشوند اعتقاد دارم اگر فلسفه قرار است جایی به کار سینما بیاید، آنجا مطمئنا ژانر کمدی است و اگر قرار باشد مفاهیم فیزیک را به سینما بیاوریم باز هم برخلاف نظر جناب نولان، مطمئنم با الگوهای مهندسی و کوانتوم به هیچ جایی نخواهیم رسید و شاید باز هم این ژانر کمدی باشد که بتواند فاصله بین خیال و واقعیت را برایمان پر کند. فیلم «پالم اسپرینگ» به کارگردانی «مکس بارباکف» و نویسندگی «اندی سیارا» بر حسب اتفاق درست در سالی اکران شده است که فیلم «تنت» به کارگردانی «کریستوفر نولان» به مخاطبان عرضه شده است و نکته جالب آنجاست که فیلم نولان از جایی ضربه میخورد که فیلم بیادعایی مانند «پالم اسپرینگ» سر به آسمان میساید و فیلم بارباکف دست به کارهایی میزند که فیلم نولان آرزو دارد به آنجا نزدیک شود.
فیلم «پالم اسپرینگ» داستان فرد بیمسئولیتی به نام «نایلز» با بازی «اندی سمبرگ» است که برای شرکت در مراسم عروسی یکی از دوستانش به منطقه پالم اسپرینگ آمده است. فیلم با چند شوخی دمدستی ابتدا ماهیت خود را پنهان میکند، ولی پس از مدتی میفهمیم که قهرمان فیلم در روز نهم نوامبر گیر کرده است. او هر روز صبح در تاریخ نهم نوامبر از خواب بیدار میشود و با ظاهری راحت و رفتاری بیقید به مراسم عروسی میرود، میگساری میکند و خوش میگذراند تا این که درست در لحظهای که خواهر عروس یعنی سارا با بازی «کریستین میلوتی» میخواهد در حال مستی برای میهمانان سخنرانی کند، میکروفون را از او میگیرد و سارا را از یک سخنرانی فاجعهآمیز نجات میدهد و در ادامه تلاش میکند تا سارا را اغوا کند که متوجه میشویم قهرمان این فیلم در یک لوپ زمانی گیر افتاده است و کافی است قهرمان به خواب برود تا صبح را دوباره از صبح نهم نوامبر آغاز کند و زندگی تکراری خود را در مراسم عروسی ادامه دهد. ظاهرا تا اینجا با یکی از داستانهای لوپ زمانی روبرو هستیم که در ژانر کمدی رمانتیک تلاش میکند داستان فلسفی خود در باب گذرا بودن زندگی و ملالهای زندگی مدرن را با اندکی چاشنی عشق به مخاطب بدهد.
ولی فیلم «پالم اسپرینگ» در کمال تعجب این توانایی را دارد که در چندین مرحله به مخاطب خود رو دست بزند و خود را یک سطح بالاتر ببرد. ولی جنس غافلگیری در این فیلم از جنس کلیشههای غافلگیری این ژانر نیست و اتفاقا هر وقت که به نظر میرسد فیلم سراغ یک کلیشه رفته است، فورا مخاطب خود را غافلگیر میکند و کلیشه را میشکند. حتی جنس غافلگیریهای این فیلم از نوعی است که میتواند منطق اتفاقات گذشته را به هم بریزد و فیلم را با منطقی جدید دوباره بسازد و مخاطب را وادار کند برای کشف و لذت بیشتر فیلم را دوباره به تماشا بنشیند، در صورتی که معمولا فیلمهای ژانر کمدی یکبارمصرفاند و معمولا نکاتی ندارند که بعد از تماشای دوبار قابل کشف باشند. ولی سیر اتفاقات به مدد فیلمنامه دقیق «اندی سیارا» آنقدر هوشمندانه و ضدکلیشه است که اتفاقا با سیر دراماتیک، اتفاقهای گذشته منطق جدیدی مییابند.
ولی نکات مثبت فیلم «پالم اسپرینگ» منحصر به چرخشهای داستانی فوقالعاده و غافلگیریها و کاشت و برداشتهای کمیک در بستر فیلمنامه نیست. فیلم همانقدر که به بازی با مفهوم ازادی و اختیار به اگزیستانسیالیسم کنایه میزند با پیش کشیدن مفهوم عبثبودگی و درک موقعیت گیرکردن در لوپ زمانی با نیهیلیسم نیز شوخی میکند و همانقدر که با منطق داستانی مستحکم، بستر دراماتیک خود را میچیند با فیزیک کوانتوم به عنوان تنها راه رهایی از این لوپ شوخی میکند. از این جهت فیلم «پالم اسپرینگ» جمع اضداد است، از طرفی به شدت مخاطب را غافلگیر میکند و از طرفی دیگر نشانههای هر غافلگیری از قبل به صورت مبسوط میچیند. از طرفی خیالانگیز و غیرواقعی است و از طرف دیگر چنان دنیای خود را ترسیم میکند که گویی واقعا زمانی چنین اتفاقی در پالم اسپرینگ رخ داده است.
آخرین ساخته آقای «مکس بارباکف» به طرز غریبی در دو لایه پیش میرود در لایه نخست کمدی است و بر مبنای فلسفه «دم را غنیمت شمار» کل دنیا را به سخره میگیرد و در لایه دوم تراژدی است و ملال پنهان در زندگی روزمره و تکراری را نشان میدهد. پیوند این دو ژانر به جای تشکیل دو قطب متضاد، چنان در هم تنیده شده است که گاها نمیتوان لحن یک صحنه را به درستی تشخیص داد. ولی افتراق این فیلم با فیلمهای دیگری که در مورد همین لوپ زمانی ساخته شده است در جایی است که با انتخاب موقعیت خوشگذرانی عروسی، گیر کردن در تاریخی خاص را لزوما فاجعه و سخت نشان نمیدهد. فیلمهای این چنینی معمولا با ردیف کردن چندین موقعیت تلخ برای قهرمان قصه، مسیری برای قهرمان داستان ترسیم میکنند تا بعد از عبور از بدبیاریها، از لوپ بدبختی نجات پیدا کنند. ولی قهرمان فیلم «پالم اسپرینگ»، آنقدر سرخوش و بیدغدغه است و آنقدر بیپروا و جسورانه زندگی میکند که گویی زندگی واقعی آنجاست و ما در یک لوپ منطقی جهنموار گیر افتادهایم و اوست که در این لوپ زمانی خیالی برای خودش اتوپیا ساخته است. و این تعارض دنیای فیلم و دنیای بیرونی را آنقدر توسعه میدهد و انقدر به زندگی قهرمان داستان تفاخر میکند که حتی ممکن است مخاطب هوس کند همسفر نایلز شود و در این چرخه خیالی زندگی کند.
توارد فیلم «تنت» و «پالم اسپرینگز» از آن حوالتهای کنایهآمیز تاریخ سینما است که تمام کارهایی که نولان تلاش دارد با سختی و مرارتهای فراوان برای مخاطب رقم بزند، فیلم پالم اسپرینگز به راحتی مرزهای آن را در مینوردد. فیلم مکس بارباکف، به راحتی با دو بازیگر اصلی خود شیمی و داستان عاشقانه میآفریند در حالی که یکی از مهمترین نقدهای وارد بر فیلم «تنت»، عدم موفقیت کارگردان در کنار هم قرار دادن دو بازیگر با حداقل شیمی عاطفی بین آنهاست. فیلم نولان، برای شگفتزده کردن مخاطب آسمان ریسمان میبافد و هزارجور ملقبازی در میآورد، در حالی که فیلم پالم اسپرینگ به سادگی و به لطف کلمات تحسینآمیز فیلمنامه «اندی سیارا» مخاطب را شگفتزده و راضی به بیرون میفرستد. نولان در مصاحبههای بعد از اکران فیلم، به دفعات از مخاطبان دعوت کرده بود که برای درک فیلم به تماشای دوباره فیلم بنشینند ولی این فیلم بارباکف است که با موقعیتهای کمیک و دراماتیک حسابشده در تماشای دوم لذت دوباره به مخاطب میبخشد. فیلم «تنت» به صورت کاملا تفرعنآمیز از ایده نجات انسان در آینده سخن میگوید ولی این فیلم «پالم اسپرینگز» است که با آن روایت ممتنع خود، صلح دائمی برای انسان آرزو میکند و چقدر عجیب است که داستان هر دو فیلم نوعی بازی با زمان است. با این تفاوت که یکی در آینده میخواهد سراغ گذشته برود تا حال را بسازد و دیگری چنان زمان حالی میسازد که برای مخاطب ذرهای اهمیت ندارد که این لوپ زمانی کی شروع شده و کی به اتمام میرسد.