بیماری به نام مردانگی
ابوالفضل بناییان
سینمای منسوب به فمینیسم در ایران، چه آن زمان که مردان را در شمایل دیوهای خونخوار و دهشتناک به نمایش در میآورد و چه در سالهای بعد که یک مردِخوبِ نازنین را در کنار انبوه مردان ظالم به عنوان دکور قرار میداد و چه حالا که با فیلمهایی سعی میکند مردان را ظاهرا از دایرهی اتهام ظلم تاریخی به زنان خارج کند، هرگز نتوانسته است جانب اعتدال را در پرداخت جنسیتی به مسائل اجتماعی حفظ نماید. ولی فیلم «گس» با پرداخت خامدستانه و مضحک خود حتی از فیلمهای جدیدتر منتسب به جریان فمینیستی عقبتر است که اینقدر با خشم و بدبینی به مردان عالم اتهام میزند و حکم میراند.
در فیلم «گس» به کارگردانی «کیارش اسدیزاده» با انبوه مردانی روبروی هستیم که از پزشک گرفته تا لاتِ دائمالخمر و از آدم بیکار گرفته تا دانشجوی سال اولی، همگی سرگرم خیانت به دوستان و همسرانشان هستند. اگر کسی را یارای آن باشد که تصمیم بگیرد این فیلم را دوباره ببیند، در سکانس نخست با صحنهای روبرو هستیم که عمق طنز آن تنها زمانی آشکار میشود که فیلم به پایان رسیده باشد. پسرکی عقبمانده و علیل، در آسایشگاه کمتوانان ذهنی، سینهخیز خود را به پشت در اتاق پرستاری میرساند که مشغول عوض کردن لباسش است. خانم پرستار عصبانی و درمانده بانگ بر میدارد که این دفعهی دوم است که این پسربچه این کار را انجام داده است و تا کجا باید رفتار این پسربچه را تحمل کند.
ولی قضاوت مضحک کارگردان اینجا به پایان نمیرسد. سرپرستار میرسد و تشری به پرستار عصبانی میزند که اینها مریضند و ما مجبوریم که این افراد را تحمل کنیم. در ابتدا مخاطب گمان میبرد که سرپرستار از عقبماندگی ذهنی این بچه به عنوان بیماری نام برده است ولی وقتی در ادامه فیلم با انواع مردانی روبرو میشویم که یکی از دیگری لاابالیتر و هرزهتر هستند، متوجه خواهد شد که این بیماری چیزی نیست جز جنسیت این آدمها. دنیای شگفتانگیزِ آقای کارگردان، آکنده از مردان هرزه، چشم ناپاک و لاابالی است و گویی نظربازی و چشمچرانی قسمتی از شغل یا شخصیت تمام مردان عالم است. از کودک عقبمانده و معلول فیلم بگیرید تا پزشک حاذق فیلم که اتفاقا متخصص زنان هم است. از مربی آموزشگاه رانندگی بگیرید تا جوان دانشجوی این فیلم. به هر ترتیب کارگردان فیلم مقدر کرده است که مردان عالم در هر شغل با هر سطح فرهنگی، همه بیمار جنسیاند.
ولی سیرکی به نام «گس»، شاهکارهایش را در حد این شخصیتها به اتمام نمیرساند، بلکه تلاش میکند تا فقر داستانی را در ایجاد یک فرم دایرهای و پاساژ داستان از این شخصیت به شخصیت دیگر در مضحکترین روش پنهان کند و با استفاده از همین ساختار دایرهای، نتیجه میگیرد که اگر آدمها خیانت کنند، دوباره آن خیانت به خودشان بازخواهد گشت. استفاده از فلسفه «کارما» برای نشان دادن یکی از مهمترین معضلات اجتماعی، به حدی مضحک، سطحی و مبتذل است که باعث میشود این فیلم حتی از فیلمفارسیهای سینمای قبل از انقلاب نیز ضعیفتر باشد. زیرا کارگردان به وسیله این فیلم جامعه را بابت پلیدی ذاتی خیانت منع نمیکند. بلکه انذار میکند که برای دوری جستن از سرشکستگی خیانت، به کسی خیانت نکنید و این موضوع بیش از آن که مخاطب را در مورد قبح ذاتی ِخیانت به فکر فرو ببرد، یادآور سریالهای ترکی و نمونه ایرانی «شاید برای شما هم اتفاق بیافتد» میاندازد.