استرداد به روایت هیچکاک
ابوالفضل بنائیان
تصور کنید که در پایان فیلم «درباره الی…»، به جای سکانس تشخیص هویت در سردخانه، متوجه شویم که الی زنده است و سپیده این نقشه را کشیده تا بتواند نامزد الی را دستبهسر کند. ظاهرا مخاطب باید راضی باشد، هم از دست نامزد سمج خلاص شدیم و هم الیِ دوست داشتنی نمرده است. یا آنکه لحظهای را تصور کنید که در پایان فیلم «بدنام» با اینگرید برگمنی روبرو شویم که اساسا هیچ علاقهای به کری گرانت نداشته و اورانیوم داخل بطری ذغال بوده و همهی اینها نقشهای بوده تا اینگرید برگمن بتواند وارد دستگاه امنیتی آمریکا شود. با رخ دادن این پایانها، باز هم فکر میکنید که «درباره الی…» و «بدنام» فیلمهایی خوبی هستند؟ چه واکنشی نشان میدهید؟
یازده تن شمش طلا قرار است به عنوان غرامت جنگ جهانی دوم به ایران مسترد گردد. فرامز تکین از ارتش مامور میشود تا این محموله را از روسیه تحویل بگیرد و به خاک ایران برساند. در این سفر یک مترجم، نماینده دربار، وزارت امورخارجه و بانک ملی او را همراهی میکنند. نویسنده فیلمنامه «استرداد» در ایجاد گرههای داستانی ارسطویی بسیار صحیح و پخته جلو میرود. با معرفی شخصیتها، به آنها تمایلها و آرزوهایی میبخشد که دائما آنها در تعارض با یکدیگر قرار میگیرند و موقعیت داستانی آنها پیچیده و پیچیدهتر میشود. انگار قرار نیست که این محموله به ایران بازگردد و قهرمان فیلم، باهوش و مقتدر آمده است تا غرامت چندسال آوارگی و قحطی را از دندانهای حریص همراهان خود برباید و به سلامت به دامان مردم برگرداند.
اما همانقدر که کارگردان در گره افکنی پیرنگ اصلی داستان درست عمل میکند. در ایجاد خرده داستانها و گره گشایی، کم فروغ و ناامیدکننده ظاهر میشود. در ابتدای این مطلب، دو پایان اعصابخردکن برای دو فیلم مشهور آوردم که چطور میتوان دو فیلم خوب را با چنین گرهگشاییهایی به ورطه سقوط کشاند.
اما سوال این است که چه بلایی بر سر فیلم «استرداد» میآید که در پایان، بیننده با حسی خوب صندلیهای سینما را رها نمیکند. چرا دغدغه اصلی قهرمان فیلم، دغدغهی مخاطب نمیشود و بیننده کلا دلش برای هیچکدام از شخصیتها نمیسوزد. مگر قهرمان فیلم با او چه کرده است؟ چرا تیزهوشی و زکاوت «فرامرز تکین» برای مخاطب تحسین برانگیز نیست و پایان تراژیک او اشک کسی را در نمیآورد؟
هیچکاک در مصاحبه مشهور خود با فرانسوا تروفو صراحتا اشاره میکند که تعلیق زمانی رخ میدهد که مخاطب نسبت به موقعیتها از شخصیت فیلم بیشتر اطلاعات داشته باشد. به عنوان مثال در فیلم «پنجره عقبی»، لیزا برای یافتن مدارک به خانه قاتل میرود و هیچکاک به بیننده، قاتل را نشان میدهد که بعداز او به خانه خود باز میگردد. ولی لیزا این موضوع را نمیداند. این نمونه که از پرتعلیقترین صحنههای تاریخ سینماست، از همین الگوی ساده پیروی میکند. شاید اگر مخاطب نیز مانند لیزا از حضور قاتل بیخبر بود، حاصل آن یک لحظهی غافلگیرکننده میشد، اما در حالت اول با زمان طولانیای از احساس تعلیق مواجهیم که اتفاقا از آن لذت میبریم. مخاطب از اینکه شخصیت اصلی از خطری که کنار گوشاش قرار دارد بیخبر است احساس بیقراری میکند. میخواهد هر طور شده او را در جریان بگذارد، و هرچه این وضعیت بیشتر ادامه پیدا کند، بیشتر با فیلم درگیر میشود. الگوی هیچکاکی تقریبا در تمام مدلهای تعلیق تکرار میشود.
در فیلم استرداد، نه تنها مخاطب در موقعیتی قرار نمیگیرد که از شخصیتها اطلاعات بیشتری داشته باشد؛ بلکه این قهرمان اصلی است که در سکانسهای پایانی دست در جیب خود میکند و مشتی از اطلاعات ریز و درشت را روی میز میریزد و لبخند پوآرویی به مخاطب میزند. بیننده اما در گوشهی رینگ در نهایت سرخوردگی نشسته است و تردستیهای قهرمان را میبیند. ولی این تردستیها هیچ حس تحسین یا همراهی را در مخاطب بر نمیانگیزد. به مخاطب برخورده است. کارگردان کلی صحنه را از او پنهان کرده است و او بیهوده نگران مکگافین مانده است. اصلا چرا باید نگران موضوعی باشد که کارگردان اعتقاد دارد که مخاطب به آن نامحرم است.
شاید بهتر باشد نقل قول معروف هیچکاک را بار دیگر اینجا تکرار کنیم:
«حالا بیایید یک موقعیت تعلیق را در نظر بگیریم. بمبی زیر میز ماست و تماشاگران از آن باخبر هستند، شاید به این خاطر که یک خرابکار را دیدند که بمب را زیر میز کار میگذاشت. مخاطب میداند که این بمب در ساعت یک منفجر خواهد شد، و یک ساعت هم در پسزمینه به چشم میآید. تماشاگر میبیند که ساعت یک ربع به یک است. در چنین شرایطی مکالمههای کسلکنندهی ما جذاب خواهند بود، زیرا اکنون مخاطب در این صحنه مشارکت میکند. مخاطب با تمام وجود میخواهد به شخصیتهای روی پرده هشدار دهد: «شما نباید راجع به این مسائل پیشپا افتده حرف بزنید. یک بمب زیر میز است که به زودی منفجر خواهد شد.»
خساست در دادن اطلاعات و پنهان کردن اتفاقات از تماشاگر ممکن است که در جاهایی باعث ایجاد تعلیق در فیلم گردد ولی مطمئنا در پایان فیلم با مخاطبی روبرو خواهیم بود که به او توهین شده است و دیگر آرمان قهرمان فیلم برای او ارزشمند نیست. نوعی حس رکب خوردن را از فیلم و فیلمساز در درونش بوجود میآورد و خود را با آرمان قهرمان فیلم غریبه میبیند. قهرمان فیلم همهی این مطالب را از او پنهان کرده است. حالا او چرا برای کسی که برایش تب نمیکند؛ بمیرد؟
ایراد بزرگ دیگر فیلمنامه«استرداد»، خرده روایتهای فیلم است که آن قدر پرداختی سطحی و سردستی دارد که در کارکرد پیرنگ اصلی، بیاثر یا در بهترین حالت کماثرند. خرده روایت مادر «فرامرز تکین» هیچ کارکردی در فیلم ندارد. اطلاعاتی را به ما اضافه نمیکند. قصه را جلو نمیبرد. جالبتر آن که آنقدر دوربین از این موضوع سریع عبور میکند که بعید است کسی بتواند کارکردی از آن به زبان بیاورد. کارگردان آنقدر محو تعریف داستان فاخر خود است که رابطه احساسی بین حمید فرخنژاد و الیسا کاچر را نیز نمیبیند. رابرت مککی در کتاب مشهور داستان عنوان میکند که «جذابیت فکری و گیرایی عاطفی قهرمان و داستانش ارتباط کامل به نیروهای مخالف دارد». ولی انگار این خرده داستان با ظرفیت فوقالعادهاش هیچ جذابیتی برای کارگردان ندارد. دخترک مترجم مشغول لوندی برای سرهنگ ارتش است و آن سو کارگردان به یک موضوع فاخر فکر میکند تا بتواند یک اثر بینالمللی خلق کند. اجازه بدهید یک بار دیگر از «بدنام» هیچکاک مثال بزنم. در فیلم بدنام بیننده عملا با دو داستان روبروست. داستان عشق بین اینگریدبرگمن و کری گرانت و داستان جاسوسی و اورانیوم. اما هیچکاک در هیچ جای فیلم، داستانی را فدای داستان دیگر نمیکند. آن قدر در گفتن تکتک این داستانها مصمم و دقیق است که شاید به درستی نتوان گفت که ما در «بدنام» با یک داستان جاسوسی روبرو هستیم یا با یک داستان عشقی. جالبتر اینکه این دو داستان هرگز حتی موازی با هم حرکت نمیکنند، بلکه چنان این دو داستان را در هم تنیده شده است که از ورای همپوشانی این دو موضوع، یک مثلث پرتعلیق و پرکشش خلق میگردد و وفاداری به عشق و همسر و میهن را در بوته انتخاب مخاطب قرار میدهد.
شاید انتظار زیادیست که خواسته باشیم یک فیلم را با «بدنام» هیچکاک مقایسه کنیم. ولی ایرادها و حفرههای فیلمنامه آنقدر زیاد است که در طول فیلم باید خودمان را سرگرم قابهای درخشان و فیلمبرداری حساب شده محمود کلاری کنیم. و بعد از تماشای فیلم دائما زیر لب زمزمه کنیم «عیبی ندارد؛ حداقل از دیگر تولیدات فاخر بهتر است».