ماجرای دامبلدور
درباره سریال زخم کاری
«رومن پولانسکی» اعتقاد دارد که عمده فیلمهای امروز مناسب نوجوانان است. نکته این جمله هوشمندانه پولانسکی آنجاست که به وجهی از سینمای امروز اشاره میکند که به رغم ساختار ساده، مجهز به ابزاری است که خود را به عنوان فیلمی با مخاطب بزرگسال جا میزند و خود را عمیق و جدی معرفی میکند، این فیلمها از یک طرف امیال نوجوانانه یا نابالغانه مخاطب را پوشش میدهند و از طرف دیگر چنان مینمایانند که ساختاری پیچیده دارند و حرف مهمی قرار است بزنند.
سریال «زخم کاری» نیز از دست همین آثار نوجوانانه است که با ادعای اقتباس از شکسپیر و رمان حسینیزاد، چنان نشان میدهد که برای مخاطب جدی سینما ساخته شده است و قرار است داستانی برای مخاطب خود روایت کند که فراتر از استانداردهای سینمای ایران است ولی در عمل، حرف جدیدی برای گفتن ندارد و عملا به صورت غیررسمی با همان خودروی لوکس، ویلای شیک، پولهای نجومی و روابط نامانوس است که مخاطب را متحیر میکند ولی این بهانه را به مخاطب خود میبخشد که مشغول تماشای یک اثر هنری و مهم است.
شعبدهبازی زیرکانه مهدویان در تغییراتی نهفته است که از یک سوی مخاطب عام خود را با همان شگردهای عامهپسند راضی کند و از طرف دیگر وجههای پیچیده و جدی برای سریالش خلق کند. مهمترین عامل مهدویان در این شعبده، تغییراتی است که در طراحی کارکترهای سریال داده است تا جایی که به نظر میرسد استراتژی اصلی سریال در پیشبرد روایت بر محور معرفی و توسیع ابعاد شخصیتها است. در کتابهای فیلمنامه با شعار «شخصیت یعنی کنش» دائما اصرار میشود که این کنشهای شخصیت است که کاراکترهای حاضر در اثر نمایشی را از روی کاغذ فیلمنامه رها میکند و به آن بُعد میدهند و تبدیل به موجوداتی میکنند که جان دارند و میتوانند درام را جان ببخشند. ولی منظور از کنش در کتابهای فیلمنامهنویسی، مطمئنا از جنس سیگار کشیدن عصبی و حالت تهوع در دستشویی فرنگی نیست، بلکه انتخاب استراتژیک کاراکتر در لحظه خاص است که به تمامی رفتارها، گذشته و اعمال او معنا میبخشد. شخصیتها هرگونه طراحی شده باشند و هرگونه صحنه چیده شده باشد، تصمیمها و انتخابهای شخصیتها در لحظات بحرانی است که لایههای شخصیت را افشا میکند و زوایای پنهان شخصیت هویدا میشود، نه ریاکشنهای بولدشده و فلشبکهای اغراقآمیز به گذشته کاراکترها. ساختار اتفاقها همان ساختار شخصیتهاست، یعنی عمق هیچ شخصیتی عیان نمیشود، مگر به دست ساختار داستان. حال سوال اصلی این است که تا اینجای سریال بعد از قتل خانعمو، کدام شخصیت رویکردی متناقض از معرفی نخست داشته است که شخصیتپردازی این سریال را پیچیده و چندلایه ببینیم؟ اگرچه که مالک بعد از هر جنایت در دستشویی بالا میآورد و سمیرا در هر بزنگاهی، خندههای هیستریکی میکند و ناصر نیز مانند کودکان گریه میکند. ولی سوال اصلی این است که کدام کنش این شخصیتها بر خلاف معرقی اولیه شخصیت است که بتواند کنتراستی در شخصیت ایجاد کند و این تصور را تقویت کند که با سریالی روبرو هستیم که شبکهای پیچیده از تضاد شخصیتها روبرو هستیم و هرلحظه ممکن است اتفاقی خلاف انتظار مخاطب از شخصیت را مشاهده کتیم. حتی طراحی مجموعه کاراکترها کنار هم نیز نشانگر نگاهی خاص به موقعیت انسان در دوران مدرن نیست. مهدویان زوج سینمایی مشهور «مردسودجو و زن اغواگر» را اندکی دستکاری میکند تا ضعفها وساختار سطحی فیلمنامه را پنهان کند. استراتژی اصلی در این شگرد، ریاکشنهای معکوس کاراکترها در نقاط عطف فیلمنامه است. مثلا جایی که باید سمیرا به عنوان زن اغواگر نقش حمایتی به خود بگیرد، حالت آزارگر به خود میگیرد و مالک را کتک میزند و در صحنههایی که بعد از اطلاع خیانت همسرش باید پرخاشگری کند، لب به تحسین میگشاید و لبخند میزند. این واکنشهای معکوس باعث میشود که مخاطب گمان کند که با سریال متفاوتی روبرو است و ابعاد نهفته و ناگفتهای درباره شخصیتها وجود دارد. ولی نکته جالب آنجاست که این ریاکشنهای معکوس مربوط به تصمیمهای استراتژیک شخصیتها نیستند و عملا چیزی به شخصیتها اضافه نمیکنند و فقط این تصور را برای مخاطب به وجود میآورد که با شخصیتهایی روبرو است که زوایایی پنهان دارند. به عنوان مثال، خندههای واکین فینیکس در سکانسهای تراژیک فیلم جوکر، در ادامه و مقوم ایدئولوژی کل فیلم بود، ولی واکنشهای معکوس کاراکترهای اصلی زخم کاری، تنها کلاهی است که کارگردان بر سر مخاطبان خود میگذارد.
این رویکرد متظاهرانه و فریبکارانه، قابل پیگیری در تکتک مواردی است که اتفاقا ز آنها به عنوان نقاط قوت این سریال یاد میشود. از رویکرد رادیکال سریال در نشان دادن روابط نامانوس تا آکس کات های تدوین بیش از آن که توجیهی دراماتیک و سینمایی داشته باشند، نشانگر تهی بودن محتوا و عبث بودن تلاش کارگردان است. زیرا اگر هانکه به جای نقطه کات، با آکس کات پلانها را به هم متصل میکند، در کل آثارش رویکرد برهم زدن تداوم حس دراماتیک وجود دارد تا توجه مخاطب را به موضوعی مهمتر از ارتباط حسی با کاراکترها جلب کند، ولی سریال زخمکاری که در نحیفترین فرصتهای ممکن دوست دارد که سانتیمانتال باشد و احساسات مخاطب را تحریک کند، چه ربطی با این شیوه تدوینی میتواند داشته باشد که درست قبل از نقطه کات، پلان را قطع میکند و شروع پلان بعدی را با اندکی تاخیر آغاز میکند.
سریال زخمکاری بیش از آن که متفاوت باشد، طریقه متفاوتنمایی را بلد است و بیش از آن که درگیرکننده و موثر باشد، فریبکار و متظاهر است. گویی آن سویه رندانه مهدویان در پرداخت موضوعات سیاسی، جای خود را در جذب مخاطب بدنه سینمای پیدا کرده است.