شوخطبعی ناخوشایند
ابوالفضل بنائیان
راهنمای ساخت فیلم جنگی به کارگردانی تیم برتون
«کامبیز کاهه» منتقد نازنین و درجه یک، در مطلبی درخشان گفته بود که تیم برتون، از مربوط به نسلی است که هالووین را بیشتر از کریسمس دوست داشته است. تیم برتونِ واقعی، به نظر میرسد که جایی میان آن کودک بازیگوش و این تصویرساز پستمدرن باشد. او لذتی را که از کابوسهایش میبرد را با ما تقسیم میکند و به یادمان میآورد که به تصویر درآوردن نیروهای شریر که مجبور باشیم با آنها درگیر شویم چقدر مطبوع است. ولی کاری که «تایکا وایتیتی» کارگردان فیلم «جوجو ربیت» انجام میدهد اندکی متفاوت با کار تیم برتون است، او واقعیت بیرحم دنیای بیرون را مانند کابوسی کودکانه به ما عرضه میکند و به یادمان میآورد که واقعیت دنیای بیرون چقدر از چشم یک کودک میتواند زشتتر و وحشتناکتر باشد. اگر تیم برتون، اشیا و آدمها را در قالبی دفرمه، هراسانگیز و غریب به صورت سرگرمی به مخاطب عرضه میکرد، وایتیتی، همان جلوه دفرمه و غریب آدمها را همچون تراژدی به مخاطب یادآوری میکند. اختلاف دنیای برتون و وایتیتی در نگرش آنها نسبت به واقعیت است. اتفاقهای دنیای «جوجو ربیت» مستند به تاریخ و واقعیاند و این موضوع فیلم او را وحشتناک میسازد. فیلم جوجو ربیت، همانقدر که به ژانر جنگ منسوب است، از ژانر کمدی هم انرژی میگیرد و همانقدر از جای گرفتن در هر ژانری سر باز میزنند.
فیلمهای خوب معمولا در یک ژانر جای نمیگیرند، تعاریف ژانرها را به هم میریزند و مرزها و قاعدهها را میشکنند. در تمام ژانرهایی که فیلمهای خوب، قواعد و اصولشان را به سخره میگیرند، عجیبترین ژانر، ژانر جنگی است که وقتی با ملودرامها میآمیزند، بهترین فیلمهای عاشقانه دنیا را مانند کازابلانکا را رقم میزنند و زمانی که با کمدی آمیخته میشود، برترین فیلمهای کمدی تاریخ مانند فیلم بودن یا نبودن را نتیجه میشوند. فیلم «بودن یا نبودن» ساخته درخشان ارنست لوبیچ، نمونه کامل درهمآمیزی دو ژانر جنگی و کمدی است. ارنست لوبیچ در اوج سالهای جنگ جهانی، چنان آمیزهای از کمدی و تراژدی را ارائه میکند که در هیچ فیلم دیگری نمیتوان نشانی همانند آن یافت. فیلم دیکتاتور بزرگ از چارلی پاچلین، «دکتر استرنج لاو؛ چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به به بمب عشق بورزم» از استنلی کوبریک و حتی سکانسهای مربوط به جنگ پالپ فیکشن و حتی نمونه داخلی «لیلی با من است» نیز نمونههای درخشان ترکیب این دوژانر هستند که با کریهترین مصنوع بشری یعنی جنگ، شوخی میکنند.
فیلم «جوجو ربیت» با یک مقدمه کودکانه و تمرین سلام نظامی شروع میشود، «های هیتلر» گفتنهای مکرر پسرک ده ساله فیلم، آنقدر سرخوشانه و بازیگوشانه است که هیچ مخاطبی حدس نمیزند که این فیلم قرار است چه تراژدی مهیبی را ترسیم کند. داستان فیلم جوجو ربیت، در سال آخر جنگ جهانی دوم و در روستایی در آلمان رخ میدهد. «جوجو بیزلر» با بازی دلنشین «رومن گریفین دیویس»، پسرکی ده ساله است که میخواهد یک نازی جنگجو باشد و وقتی در اردوگاه نظامی کودکان رایش سوم، حتی توانایی کشتن یک خرگوش را ندارد، مورد تمسخر کودکان همدوره و افسران نازی قرار میگیرد و همه او را خرگوش بزدل و جوجو ربیت صدا میزنند. جوجو سرخورده از اردوگاه نظامی و تمسخر دیگران، هیتلر را به عنوان دوست خیالی خود برمیگزیند و تنهایی خود را با این دوست خیالی احمق و مضحک طی میکند. فیلم جوجو ربیت با ترسیم هیتلر خیالی و ارائه شمایلی دفرمه، مضحک و غریب به مخاطب این حس را القا میکند که با خیالپردازیهای پسرکی در این فیلم روبرو است و شروع به کاشتهای دراماتیکی میکنند که در نهایت ظرافت و تلخیص اجرا شده است.
«اندرو ساریس» درباره فیلم بودن یا نبودن گفته است که فیلم با وقار و آراستگی میتواند از اتهام نامتناسب بودن و شوخی با موضوعات انسانی برائت یابد و هدفی اعتلا یافته ارائه کند. اندوه نیشدار دنیای فیلم «بودن یا نبودن» شادترین لحظههای فیلم را آغشته میکند و از طنزهای موذیانه درهای بسته فاصله میگیرد و یک کنترپوان میان غم و سرخوشی ایجاد میکند. کاری که فیلم جوجو ربیت نیز با فجایع جنگ جهانی دوم شوخی میکند، اگرچه به اندازه فیلم لوبیچ نابهنگام نیست، ولی بسیار بیشتر از آن فیلم، تلخ، گزنده و هراسناک است. در فیلم جوجو ربیت، جزئیترین حرکت، اشاره یا کلام با ظرافتی عجیب کاشته شده است که ممکن است به دلیل لحن فیلم جدی گرفته نشود و حتی باعث لبخند مخاطب گردد؛ ولی بعد از آن سکانس هولناک طناب دار، معنایی دردناک و هراسناک پیدا کند. به همین دلیل جنس تلفیق کمدی و ترژادی در فیلم «جوجو ربیت» نه از نوع لحن دوگانهای است که سکانسی از فیلم لحنی کمدی و سکانسی دیگر به رنگ تراژدی درآید و حتی از جنس لحن همزمان خنده و گریه نیست که قسمتی از فیلم دو حس متضاد برای مخاطب به ارمغان بیاورد. در فیلم «جوجو ربیت» سکانس طناب دار مانند قطبی مغناطیستی، توانایی آن را دارد که سکانسهای قبل خود را معنایی دوباره ببخشد و لحن کمدی و سرخوشانه تکتک پلانها را رنگی از تراژدی بپوشاند.
از طرفی دیگر، فیلم در کنار روایت تمیز و حسابشده، نمونه نسلی جدید از سینمای ایدئولوژیک نیز هست. فیلم در یک سوم آغازین با نمایش پلشتی افسران نازی و علاقه کودکانه جوجو به اهداف و امیال نازی، ناخودآگاه مخاطب را به جدال میطلبد. نمایش مضحک و مسخره افسران نازی و شخصیت پیشوا به عنوان دوست خیالی جوجو، گارد ناخودآگاه همه دشمنان هیتلر و همه کسانی که بعد از شنیدن نام آدولف هیتلر دنبال اثری در رثای مظلومیت یهودیان هستند را در هم میشکند. گویی فیلم تلاش دارد فارغ از جریان پروپاگاندای رسانهای یهودیان برای مرثیهسرایی اتفاقات جنگ جهانی دوم، تنها یک اثر سینمایی جذاب، کمدی و حتی کودکانه به مخاطب ارائه دهد. ولی از طرفی دیگر، در ادامه فیلم «جوجو ربیت» در سکانسهای تصویر کردن کودکانه یهودیان و سکانسهای مربوط به دخترک فیلم به طرز واضحی کنار یهودیان میایستد و به نظر فیلمی مبالغهآمیز و تبلیغاتی به نظر میآید که مطمئنا شاخکهای طرفداران جدی سینما را فعال خواهد کرد. ولی نکته جالب در پرداخت ایدئولوژیک این فیلم، انتخاب ژانر و لحن طنز به عنوان محملی برای انتقال ایدئولوژیک است. ژانر کمدی به دلیل گستردگی مخاطب، اتفاقا میتواند انتخاب هوشمندانهتری نسبت به ژانر ملودرام برای بیان دیدگاه ایدئولوژیک یا سیاسی باشد. ولی پرداخت ایدئولوژیک در فیلمهای کمدی معمولا بطئیتر و استعاریکتر است و سفارشدهندگان معمولا تا مشت گره کرده یا اشکهای مخاطبان را در سالن سینما نبینند، چندان راضی به پرداخت هزینههای این چنین فیلمهایی نمیشوند.