کپی نه چندان برابر اصل
ابوالفضل بنائیان
- فیلم افسر و جاسوس بیشتر نیازمند ارجاعات درون متنی است تا ارجاع به زندگی کارگردان
ژان و پیکارت در موزه مقابل مجسمهای ایستادهاند.
ژان آلفرد: آپولون یونانیه؟
پیکارت: نه کپی رومیه، اصلش گم شده
ژان: منظورتون اینه که جعلیه؟
پیکارت: نه کپی نیست، فرق میکنه
فیلم «افسر و جاسوس» به کارگردانی «رومن پلانسکی»، روایتگر یکی از جنجالیترین داستانهای رسوایی سیستم قضایی در دنیاست که فردی بیگناه به مجازات محکوم شد و سیستم قضایی و نظامی فرانسه بعد از اطلاع از تناقضها و تردیدها در روند دادرسی دریفوس، تلاش کرد تا قضیه را مسکوت نگاه دارد، ولی در ادامه با تلاشهای بسیاری این محکومیت باطل گردید. در نقدهای بسیاری، از شباهت این مجازات با زندگی کارگردان و اصل غیرقطعی بودن شواهد قضایی صحبت شده است. ولی فیلم «افسر و جاسوس» برای تحلیل، بیش از آن که نیازمند به ارجاعات برونمتنی و زندگی شخصی کارگردان داشته باشد، محتاج نگاه دقیقتر به خود اثر است، زیرا کارگردان، بدیل و قرینههای بسیار قابل تامل و حسابشدهای را در داستان روایت کرده است.
فیلم «افسر و جاسوس» بیش از آن که در مورد «ماجرای دریفوس» باشد، در مورد خیانت است، و بیش از آن که منحصر به روایت دریفوس، موضوع قضاوت را به چالش بکشد، در مفهوم خیانت و وفاداری را به مسلخ میکشد. دریفوس، افسری فرانسوی است که به جرم خیانت و جاسوسی برای دشمن، از مقام خود عزل شده است و به کمک اسناد محرمانه و دیگر اسناد نه چندان قاطع به جزیرهای تبعید شده است. محکومیتی که در یک روند عجیب مورد تردید قرار گرفت و تبدیل به یکی از رسواکنندهترین وقایع قضایی تاریخ شد. ولی افشاگر و مصلح فیلم پولانسکی کیست؟ افسر خوشچهره و آزادمردی چون «پیکارت» با بازی «ژان دوژاردن» است که چوب حراج به زندگی، آبرو و حیثیت خود میزند تا آلفرد دریفوس را از اتهام خیانت تبرئه کند. ولی قهرمان داستان پولانسکی که مخاطب و دوربین همراه اوست، خود درگیر جریان دو خیانت دیگر است. او در زندگی شخصی خود با زنی شوهردار رابطه دارد، که افشای این رابطه باعث خلل بزرگی در زندگی او و زندگی معشوقهاش میشود، تا جایی که همسر قانونی این زن، تهدید میکند که سرپرستی فرزندانش را از او میگیرد و به او میگوید که او لیاقت زندگی با او را ندارد. از طرفی دیگر پیکارت میداند که علت اصلی مجازات دریفوس به این دلیل است، تا سرمشقی برای دیگران باشد، تا دیگران دیگر جرات نکنند به ارتش فرانسه خیانت کنند، و اتفاقا به همین دلیل است که پرونده او رسانهای شده است. مقامهای مافوق او دائم به او گوشزد میکنند که افشای اشتباه در این پرونده، در حال حاضر به صلاح ارتش نیست و این موضوع باعث لکهدار شدن حیثیت سیستم قضایی میشود. او دائما تهدید میشود که از ارتش اخراج خواهد شد. ولی او به سازمان خود، خیانت میکند و پرونده را افشا میکند.
در واقع در فیلم «افسر و جاسوس»، مخاطب با سه نوع خیانت روبرو است، خیانت به میهن، خیانت به همسر و خیانت به وظیفه. ولی واقعا در فلسفه اخلاق، کدام یک رجحان به دیگری دارد. آیا کشوری برای جلوگیری از خیانت افسران خود و جلوگیری از کشتار وسیع مردم خود این اجازه را دارد که دست به اشتباهی با نتیجه بسیار خفیفتر نسبت به مرگ سربازان خود دست بزند و از همه افرادی که بیم خیانت آنهاست، زهر چشم بگیرد. مطمئنا کشتههای جنگ با زندانی شدن یک افسر در جزیرهای کوچک قابل قیاس نیست. از طرفی دیگر، در رابطه عاشقانه بین آدمها، چه چیزی برتری دارد، آیا باید کلمه وفاداری را دوباره معنا کنیم وقتی با دوگانه پارادوکسیکال مواجه هستیم که یک طرف، مردی است که تنها یک سند قانونی باعث تداوم رابطه آنها میشود و در دیگر سوی رابطهای در نهایت احساس و عاطفه قرار دارد. در قیاس دیگر، حتی میتوان این دوقطبی معشوقه پیکارت را به دوقطبی عشق و عقل هم نسبت داد. از طرفی دیگر پیکارت، به عنوان افسر باهوش، مقابل سازمان و وظیفهاش در قبال سازمان خود میایستد. او وفاداری به حقیقت را بالاتر از وفاداری به وظیفه خود میداند، وظیفه سازمانی که در متن دادگاه خود میگوید عاشقانه آن را دوست دارد. یعنی تردید دوگانه پیکارت، تردید میان وفاداری به وظیفه یا حقیقت است.
ظاهرا، فیلم در نحوه روایت و نوع میزانسن خود پشت شخصیت پیکارت ایستاده است، جایی که پیکارت، افسر فرانسوی، همچون مسیح تلاش میکند تا حقیقت را روشن کند. فیلم با انتخاب ماجرای دریفوس به عنوان مصالح اصلی دراماتیک، تلاش میکند اساس قضاوت انسانی را زیر سوال ببرد و حتی نافذترین وقاطعترین مدارک را ابطالپذیر نشان دهد. ولی در کنار روایت خود با نمایش خیانتهای دیگر، تصویر دیگری از وضعیت بغرنج اخلاقی انسان را به نمایش میگذارد. مهمترین مساله در این برزخ اخلاقی، مساله زاویه دید است. همانطور که در این فیلم ما همراه و همداستان پیکارت میشویم و فریاد واحقیقتا سر میدهیم. در فیلم «بدنام» شاهکار آلفرد هیچکاک نیز با همین سهگانه وفاداری به میهن، وظیفه و عشق روبروهستیم. مخاطب در فیلم «بدنام» به دلیل همان زاویه دید، همراه «اینگرید برگمن» میشود و به همین دلیل است که نگونبختی همسر آلیشیا در سکانس آخر، قلب مخاطب را به درد نمیآورد. در حالی که او هیچ گناهی ندارد، ولی نتیجه خوشقلبی او، خیانت همسر، خشم و سرزنش مادر و افشای ناخواسته اسناد طبقهبندیشده و محرمانه کشورش است. و یا به عنوان مثال در سکانس پایانی فیلم «درمحاصره» ساخته برتولوچی، وقتی صدای زنگ خانه به صدا درمیآید، مخاطب آرزو میکند که حتی برای چند روز یا چند ساعت یا حتی چند دقیقه، این رسیدن همسر به تعویق بیافتد. در صورتی که مردِ دربندِ داستان فیلم درمحاصره نیز به مراتب بیگناهتر است. او معلم است و برای موضوعی سیاسی و آزادیخوهانه به زندان افتاده است و گناهش چیست که حالا بعد از تحمل مدتها زندان باید دیرتر برسد تا داستان عاشقانه فیلم مربوط به عشق همسرش و همسایه بالایی خود را به سرانجام برساند. مساله تمام این دوقطبیهای اخلاقی، زاویه دید است. زاویه دید است که مشخص میکند در فرآیند قضاوت، با چه ورطه هولناکی روبرو هستیم. قضاوت چه درون دنیای داستان و چه در بیرون دنیای داستان، وابسته و تحت تاثیر متغیرهایی است که هیچ ارتباطی به متهم یا فرد قضاوتشونده ندارد. همانطور که یک کارگردان با حذف زاویه دید دیگران یا عدم تاکید بر آنها میتواند، قضاوت مخاطب را به بیراهه بکشاند، تصویر و تحلیل انسان نیز محدود به ذهن خود فرد است و همانقدر که قاب سینما برای نمایش همه اتفاقها گاهی تنگ است و نمیتواند همه جهتها را به تصویر بکشد و گاهی فراخ است و مخاطب را از ریزترین جزئیات پراهمیت غافل میسازد. به همان طریق ممکن است کمبود اطلاعات و یا انبوه بیشکل اطلاعات، انسان را به اشتباه بیاندازد. درست مثل خود فیلم پولانسکی که ممکن است در ابتدا مستندگونه و تاریخی به نظر برسد وتنها راوی زندگی دریفوس باشد، سپس با اطلاع از زندگی شخصی کارگردان، اثری بیوگرافیک به چشم آید، حتی با عبور از همهی این موارد، فیلمی در تحسین آزادگی پیکارت و جایگاه والای حقیقت باشد و در پایان، با نگاه دقیقتر اثری در مورد نسبیگرایی اخلاقی و عجز ذاتی انسان در مقام قضاوت باشد و حتی خود فیلم و مخاطب آن را نقد کند.