زلیگ کرگدن میشود
ابوالفضل بنائیان
سریال کرگدن و فاصله عجیب آن با مدرنیسم
یک دیالوگ بامزه در فیلم «سنپترزبورگ» است که بهاره رهنما خطاب به دوستان هنرمندش میگوید: «کرگدن در ذاتش مدرن است و این حیوان، ذاتا ابزورد است و شما کافی است که نگاهی به کرگدنهای سالوادور دالی بیاندازید». دوستش در جواب میگوید: «کرگدن شاید در دهه سی، یک پدیده مدرن بود. ولی الان نمیشود به کرگدن به عنوان یک پدیده مدرن نگاه کرد».
سریال «کرگدن» به کارگردانی «کیارش اسدیزاده» که در دوران تعطیلی سینما جزء محدود انتخابهای سینمادوستان است، داستان چند جوان ورزشکار است که از طریق یک چالش هیجانانگیز به نام «آدرنالین» با یکدیگر آشنا شدهاند. ولی مرگ نوید با بازی مصطفی زمانی، سرنوشت این رفقای جوان را دچار بحران میکند. رها با بازی سارا بهرامی که دلداده نوید است، سر از آسایشگاه روانی در میآورد و دانیال با بازی بانیپال شومون، ترک دوستان خود میکند.
سریال در ادامه با رگبار موقعیتها و سکانسها تقطیعشده، تلاش میکند ظاهری پیچیده و معمایی به خود گیرد. خبر زنده بودن نوید، اولین شوک را به مخاطب وارد میکند. در ادامه طی فلاشبکهایی ارتباط پنهان سایر کاراکترها، یکییکی رو میشود. گویی هدف اصلی کارگردان در این سریال، بیان روایتی مدرن بوده است که فاصلهای قابل ملاحظه با سایر سریالهای تلویزیون و سریالهای نمایش خانگی داشته باشد و بتواند مخاطب خود را شگفتزده کند. در سایر شاخصههای این سریال نیز، نظیر فیلمبرداری، تدوین و میزانسن، تلاشی غیرقابلانکار برای فاصله گرفتن از روایت و اجرای کلاسیک قابل مشاهده است.
از فردگرایی، معناگریزی، نسبیتگرایی، ساختارشکنی و تاملات هستیشناسانه میتوان به عنوان ویژگیهای مدرن در روایت نام برد. در روایت مدرن، بر خلاف تصور سازندگان این سریال، زیربنای اصلی داستان بر مبنای قصهای پیرنگمحور، مبسوط و متشکل از سلسله وقایع درهم پیچیده نیست، بلکه طرحوارهای مینیمال است که با حداقل المانها و مایههای غنایی کامل میگردد. و از آن مهمتر در روایت مدرن، این تردید مخاطب در چگونگی واقعیت است که بستر روایت مدرن را هموار میکند. ولی رفت و برگشتهای معنایی در مورد شخصیتها بیش از آن که در ذهن مخاطب یک عدم قطعیت را به وجود بیاورد، روی صفحه تلویزیون به عنوان عاملی یکسویه از رسانه به مخاطب انتقال مییابد. به عنوان مثال ما درقسمتهای نخست متوجه میشویم که رها از غم مرگ نوید، در آسایشگاه روانی بستری شده است و در قسمتهای بعدی بعد از لو رفتن زنده بودن نوید، میبینیم که بستری شدن او در آسایشگاه با هماهنگی نوید بوده و او از زنده بودن نوید خبر داشته است. این چرخش موقعیت دراماتیک رها، بیش از آن که وابسته به نوع نگرش مخاطب نسبت به شخصیتها باشد، نتیجه رو دست زدن و پنهان کردن اطلاعات از مخاطب است. بر اساس بوتیقای مدرنیستی، واقعیت وجههای یگانه و همگانی ندارد، بلکه امری متکثر و قائم به فرد است و آنچه در داستان باید به نمایش گذاشته شود، همین سیمای متکثر و انعکاسهای گوناگون در ذهن مخاطبان مختلف است و پادرهوا بودن موقعیت کاراکترها ناشی از کمبود اطلاعات، منتج به ساخت دنیای ایدئولوژیک فیلم و فلسفی هستیشناسانه آن نمیشود. زیرا اگر قرار بود که حقیقت مانند موجودی قاطع و منحصربفرد در پایان روایت عیان گردد و تمام فرضیههای پیشین را نقض کند، ساختار کلاسیک تحقیقا نتیجه بهتری برای روایت به وجود میآورد. ساختار مدرن، نتیجه عدم قطعیت و واماندگی انسان مدرن در زندگی است نه شلختگی و خساست روایت در نیمه داستان.
از طرفی دیگر هنرمندان مدرن، تمایل دارند که مفاهیم را تنها از متبادر ساختن تلویحی معنا به ذهن مخاطب انتقال دهند، بدین صورت که با حذف نقاط واجد بار عاطفی و احساسی و تاکید بر جزئیات و ارائه زیر متن به جای متن و استعاره به جای بیان مستقیم، امر ناگفتهای را به مخاطب انتقال دهند. علاوه بر آن بین عینیت یعنی دنیای بیرونی و ذهنیّت یعنی ذهن مخاطب، همیشه ارتباطی معنادار وجود دارد که ارتباط بین سوبژکتیویته و ابژکتیویته را به وحود میآورد. این فرآیند باعث میشود که روایت ملغمهای از وقایع نامرتبط و توجیهناپذیر به نظر برسد، ولی موجب ایجاد اختلال و تاخیر در فرآیند درک و دریافت معنا میگردد. مشکلی که روایت شلخته و ناهمگون سریال کرگدن ایجاد میکند این است که حذف سکانسها، اطلاعات و نقاط دراماتیک برای ساختن متناظر تلویحی و یا اشاره به مفاهیم دیگر نیست. این حذف یا به تاخیر انداختن اطلاعات و حتی نحوه تقطیع پلانها تنها به دلیل رودست زدن به مخاطب و نگاه داشتن بار هیجان و تنش در جریان درام است. هم پیرنگ اصلی داستان، با خرده پیرنگهای معناداری احاطه نشده است و هم در عمق میدان تصویر، موضوعی در جریان نیست که توسط شخص اصلی ماسکه شده است. زیرا سریال «کرگدن» اساسا تخت و یک بعدیتر از آن است که بتوان روایتهای متواتر و معانی مختلف برای آن در نظر گرفت. زیرا سریال فاقد هرگونه ایماژ، اشاره و رخداد ضمنی و نامرتبط است که متناظر یا همعرض با وقایعی در پیرنگ اصلی داستان باشد. اگر کسی گم شده است، فقط گم شده است و اگر کسی به کما میرود، تنها به کما رفته است. وقایع و مفاهیم توانایی و قدرت رها شدن از داستان را ندارند. حتی درون داستان هم بیربط و بیمعنا به نظر میرسند. روایت سریال کرگدن، به رغم ظاهر پرهیاهو، هیچ قطب استعاری ندارد. در صورتی که در روایتهای مدرن، حتی مکان، کارکردی استعاریک دارد. دوربین به همان دلیلی سر از ویلاهای شمال و کازینوهای پنهانی میرود که ناخنکی به بیغولههای پایینشهر میزند.
سریال کرگدن، به رغم تلاش برای مدرن بودن، خیلی عقبماندهتر از آن است که در تعریف مدرن و پیشامدرن جای گیرد. چون ذهنیت سازندگان آن مربوط به قبل از آن دوره است. به همین دلیل نمیتوان آن را در مجموعه تلاشهای ناموفق روایت مدرن حتی جای داد. نویسنده مدرنیست که در پی بازنمایی آشفتگی فکری شخصیتها و اتمسفر جامعه است، با اتخاذ شیوهای نامعمول و ساختارشکنانه روایت، توالی زمان را به هم میریزد تا با این تمیهد، توجه خواننده را به وضعیت دیگری جلب کند. روایت مدرن، مرز بین عینیت و ذهنیت را در هم میریزد، تا حقیقتی بزرگتر را فاش کند، گسستگی روایت از طریق گذشتهنگری و آیندهنگریهای مکرر، جریان سیال ذهن را برای بیان ناخودآگاه به کار میگیرد. ولی سریال کرگدن تنها تمام اینها را میکند که ضعف فیلمنامه را پنهان کند و مخاطب خود را حفظ کند. بحث اصلی در مورد پنهان کردن اطلاعات، موجب تقویت سطوح معنایی داستان نمیشود. فلشبکها صرفا برای پر کردن زمان قسمتها آمده است. حذف داستان یا پنهان کردن اطلاعات برای نگه داشتن میزان تنش و انرژی سریال است و با توزیعی عادلانه بین قسمتها تقسیم شده است. کارگردان و نویسنده هیچ ارزشی برای ذهن مخاطب و نوع بازنمایی آن در ذهن مخاطب قائل نیستند و مخاطب در هیچ جای سریال نمیتواند خیال خود رها سازد و او در پروسه انتقال معنا مخیّر باشد. به همین دلیل تمامی تکنیکها از روایت تا فیلمبرداری، از فیلمنامه تا بازی بازیگران، از گرههای دراماتیک تا رودست زدنهای ناشیانه، مکانیکی و خالی از معنا است. درست مثل جواب، کاراکتر فیلم سنپترزبورگ، شاید این تکنیکها زمانی باعث شگفتزدگی مخاطب و تاخیر و اختلال در فرایند انتقال معنا به ذهن مخاطب میشد. سریال کرگدن هم بیشتر از آن که شبیه کرگدنهای سالوادور دالی باشد، شبیه نقاشیهای کپی کارگردان ایرانی است که دوست داشت نقاش باشد و آخرین نمایشگاهش جنجالی شد.