چقدر خوبیم ما
ابوالفضل بنائیان
فیلم «ایده اصلی» شبیه تبلیغات تورهای مسافرتی است
فیلیپس اعتقاد دارد که ایدههای فیلمنامه، ذاتا هستهای (nuclear) هستند. یعنی از طرفی جزیی آغازین هستند که بخشهای دیگر به آن اضافه میشوند و از طرف دیگر به ندرت، به صورت خالص و کامل ظاهر میشوند. بخشی از کار خالق داستان این است که با این عدمِ وضوح کنار بیاید و اجازه بدهد که بخشهای دیگر داستان نیز در داستان ظاهر شوند. فیلم «ایده اصلی» به کارگردانی «آزیتا موگویی» تلاش دارد که متفاوت باشد، از آن مهمتر روایتی غیرخطی داشته باشد و بازهم مهمتر بتواند به مخاطب خود رودست بزند. پروژه بزرگی در جزیزه هندورابی به مناقصه گذاشته شده است. یک سوی ماجرا، سعید با بازی «بهرام رادان» است که سراسر خلاقیت و ایدههای بکر است و دیگر سوی، رویا با بازی «مریلا زارعی» است که هم سرمایه بیشتری دارد و هم رزومه قویتری دارد. نکته آن جاست که سعید و رویا بعد از سالها زندگی طلاق گرفتهاند و رزومه قوی شرکت رویا، مدیون خلاقیتهای سعید است. ولی این داستان یک سوی کلیشهای دیگری نیز دارد، رامین با بازی «مهرداد صدیقیان» نیز در دیگر سوی ایستاده است که هم کانادا زندگی میکند، هم کلاهبردار است و از همه مهمتر «آقازاده» است.
شرط اول در خلق یک داستان غیرخطی، آنجاست که پلات داستانی بالذات قابلیت روایت به صورت خطی را نداشته باشد، یعنی اگر کسی خواسته باشد حتی در محاورهایترین جملات، داستان فیلم را برای دوستی بازگو کند، ناچار باشد در جایی از روایت داستان، از تعریف کردن دست بکشد و به عقبتر بازگردد تا نکتهای را به روایت اضافه کند یا خردهروایتی را تعریف کند که بدون آن، پیشرفت دراماتیک داستان بیمعنا باشد. ولی داستانهای غیرخطی در جایی از روایت سطحی فاصله میگیرند که اپیزودها و اجزای داستانی، پیشرفتی همگن و پیوندی چندسویه با یکدیگر داشته باشند و کیفیت کنشها و توسیع شخصیت در بستر دراماتیک از همگرایی پیوستهای شکل گرفته باشد. یعنی هر اتفاق و نقطه عطف در یک اپیزود، تاثیر دوطرفهای بر اتفاقات اپیزود یا بخش دیگر داشته باشد که معمولا سختترین قسمت خلق یک داستان غیرخطی است.
معمولا نویسندهها به همین دلیل تلاش میکنند، داستان اپیزود یا بخش اول را تا جایی که ممکن است جلو ببرند، زیرا با اضافه کردن نقطه دید یا شحصیت محوری دوم در اپیزود بعد، رعایت جزئیات و همگرایی کنشها کلا از دست فیلمنامهنویس خارج خواهد شد. یعنی دقیقا بلایی که «امیر عربی» در مقام فیلمنامهنویس فیلم «ایده اصلی» با آن روبرو میشود. داستان فیلم با تکیه بر روایت سعید، تا بیش از نیمی از فیلم جلو میرود و فیلمنامهنویس نمیتواند زودتر از نقطه عطف شکست سعید در اروپا، سراغ دیگر اپیزودها با زاویه دید دیگر به داستان برود، چون مخاطب مطلقا دیگر سرگرم تماشای فضای لاکچری داستان نخواهد شد و دست فیلمنامهنویس را خواهد خواند و از همه مهمتر هیچ لزوم دراماتیکی ندارد، در صورتی که اگر فیلمنامه با شهامت کافی و جزئیات حساب شده نوشته شده بود، تضاد و نزاع بین امیال کاراکترها میتوانست تعلیق و موتور اصلی محرک داستان را روشن کند و نیازی به معلم رقص و بازیگر مدل و فضای کنار ساحل نبود. رو دست زدن به مخاطب، مطلقا در ذات باعث خرسندی مخاطب نمیشود، زیرا پنهان کردن اطلاعات و رودست زدن به مخاطب نه تنها هیجان و تعلیقی نمیآفریند بلکه باعث سرخوردگی مخاطب میشود.
هیچکاک اعتقاد داشت در بازی قایم شدن پشت در، لذت کامل نه از آن کسی است که شوخی میکند و پشت دیوار پنهان شده و نه کسی که با او این شوخی انجام میدهد، از این بازی لذت میبرد. لذت و خرسندی از آن کسی است که از انجام این بازی آگاهی دارد و دو فرد درگیر این تعلیق را نظاره میکند. زیرا اصل مشارکت مخاطب در تعلیق بر مبنای روایتی شکل میگیرد که مخاطب از لحاظ اطلاعات داستان از شخصیتها جلوتر باشد. این دقیقا نقطهای است که فیلمنامه فیلم «ایده اصلی» خیلی دیر و تقریبا در انتهای داستان به این نقطه میرسد و نکته جالبتر این که به محض رسیدن به نقطه آگاهی بیشتر مخاطب نسبت به شخصیتها، جذابیت خود را از دست میدهد. زیرا فیلمنامهنویس فقط در انتهای داستان و به اجبار ساختار مجبور شده است که مخاطب را در اطلاعات شریک کند.
در جمله اول این مطلب، نوشتم که ایدهها ذاتا هستهای هستند و بر مبنای همان ایده، بخشهای دیگر به آن اضافه میشود. فیلم «ایده اصلی» تلاش میکند که با استفاده از روایت غیرخطی، مخاطب خود را شگفتزده کند، فارغ از آن که نه میتواند فیلمنامهای دقیق با کنشهای چندسویه و تاثیرگذار داشته باشد که هر کنش داستانی و تغییر شخصیتی، تاثیری متقابل روی باقی اپیزودها داشته باشد و نه اساسا داستانی دارد که ذاتا ملزم به روایت غیرخطی باشد، وقتی بیش از نیمی از داستان با تکیه بر زاویه دید سعید روایت میشود و فیلم به باقی اپیزودها سوییچ نمیشود، یعنی ساختار غیرخطی به داستان تحمیل شده است و گرنه فیلمنامهنویس برای روایت داستان غیرخطی خود، مجبور به تغییر نقاط دید در دیگر اپیزودها بود. از طرفی، نوع مکث و تاکید روایت و حتی کادربندیهای دوربین گویی بر مبنای اتفاقات دراماتیک نیست، در فیلم «ایده اصلی» به طرز غیرقابل انکاری اساس روایت بر مبنای لوکیشنهای لوکس و لاکچری و فشن استایل بازیگران چیده شده است. شاید اساسا بزرگترین اشتباه در این متن بر مبنای این تصور است که کارگردان تمایلی برای روایتی غیرخطی و یا خلق تعلیقی جذاب داشته است.
فیلم «ایده اصلی»، ماقبل چنین نقدی است و بیشتر شبیه پکیجهای تبلیغاتی «تورهای آخرین لحظه»، «شینگن فوری» و «سه روز اقامت به یادماندنی در قلب اروپا» است. دایم از این ساحل به ساحل دیگر سر میزند و برای نمایش هتلها و رستوران بیتاب است. ولی آزارندهتر از ساختار پوشالی غیرخطی و تباهتر از ظاهر لاکچری فیلم، پایانبندی اخلاقی فیلم است. فیلمهای سینمایی جریان اصلی، مخصوصا از نوع هالیوودی، احیاگر نوعی قرارداد میان تماشاگر و فیلمساز است که به شعاریترین و سطحیترین وجه ممکن، به دنبال پاس داشتن اخلاق است. اگر شخصیتی اشتباه میکند، باید تاوان آن را بپردازد، هر چند که مخاطب با آن همدلی داشته باشد. در فیلمهای جریان اصلی، همیشه آدمها خوب رستگار میشوند و آدمهای بد به عقوبت خود میرسند . ولی همیشه فیلمهای جریان اصلی همیشه در نظام اخلاقی متهم بودهاند که اخلاقگرایی ساده و ابلهانه دنیای فیلم را به جهان واقعی تعمیم میدهند. فساد پول و قدرت در دنیای واقعی، بسیار پیچیدهتر از دنیای سینما است، همانطور که جنایات و مرگها در سینما بسیار لطیفتر از دنیای بیرون است. دیالوگی عجیب و حیرتانگیز در فیلم «ایده اصلی» بین سعید و رویا است که فلسفه اخلاق را مبنای تازهای میبخشد و تا ابد میتواند مانیفست تمامی اختلاسگران و سردستههای فساد در ایران باشد؛ آنجایی که سعید به رویا میگوید ما همه کلاهبرداریم ولی فرق من و تو با بقیه آنجاست که من حداقل یک آجر روی آجر میگذارم و کلاهبرداریمان داخل کشور است و مانند آقازاده پول را از کشور خارج نمیکنیم.