پاساژگردی با کلاه شاپو
85 درصد فیلمهای برنده جایزه اسکار، 70 درصد از کل برندگان فیلمهای تلویزیونی جایزه امی و95 درصد از برندگان مینیسریالهای جایزه امی همگی آثاری اقتباسی هستند. اقتباس، خون حیاتبخش دنیای سینما و تلویزیون است. فیلمهای سینمایی و تلویزیونی و همچنین سریالهای زیادی تاکنون بر مبنای رمانها، نمایشنامهها، ماجراهای واقعی و حتی فیلمهای قدیمیتر ساخته شده است. کازابلانکا، ماجرای نیمروز، پنجرهی عقبی و حتی فیلمی مانند جانسخت دو، همگی اقتباسی هستند و حتی فیلمی کلاسیکی مانند همشهری کین نیز برداشتی آزاد از زندگی ویلیام راندولف است.
فیلم «اکباتان»، آخرین ساخته «مهرشاد کارخانی» طبق آنچه در فیلم تلویحا و در پایان فیلم صراحتا اشاره میشود، تلاش میکند تا برداشتی آزاد از فیلم «فرار از تله» ساخته «جلال مقدم» باشد. اما فیلم اکباتان بر خلاف فیلم «فرار از تله»، فیلمی عجیب، مغشوش و ناهمگون است. از آن جهت عجیب که آنقدر دنیای تصنعی و غیرقابلباور دارد که راه را برای دریافت معنا و کشف حقیقت بر مخاطب میبندد. و از آن جهت مغشوش است که هیچ المانی از دنیای ساخته کارگردان را نمیتوان با هیچ متر و معیاری درون یک ساختار منطقی قرار داد.
پرسوناژهای فیلم «اکباتان» آنقدر در دنیای اکنون، عجیب و غریب هستند و آنقدر دغدغهها و رفتارهایشان به نظر عبث و پوچ است که این سوال را در ذهن متبادر میکند که چطور کارگردان محترم از فیلمی مثل «فرار از تله» به دنیای بیمعنای «اکباتان» رسیده است.
بازسازی فیلمهای قدیمی تاریخ سینما، از آنجایی مورد توجه کارگردانان قرار گرفت که آنها دریافتند که چه پتانسیل عظیمی در سینمای دهههای گذشته، مخصوصا سینمای صامت و سینمای فرانسه نهفته است. و ارشمیدسوار فریاد «اورکا…اورکا» سر دادند و تلاش کردند از این داستانها و فضاهای تجربه شده، نهایت بهره را ببرند. مطمئنا فیلمی که زمانی برای عدهای جذاب و جالب بوده است، نیروی بالقوهای دارد که میتوان آن را به دنیای اکنون آورد و برای مخاطب معاصر تعریف کرد. به روز کردن و تفسیر مجدد دستمایهی دراماتیک، اتفاق عجیبی نیست. شکسپیر بارها دست به این کار زد و داستانها را از نو بیان کرد. اسطورهها تبدیل به حکایات شدند و حکایات، داستان شدند و رمانها راهی به پردهی نقرهای سینما پیدا کردند. اما همانقدر که هالیوود در بازسازی آثار قدیمی سینما موفق بوده است، تلاش کارگردانهای ایرانی در این زمینه ناامیدکننده و خجالتآور است.
فیلم «فرار از تله» که دستمایهی کارگردان برای بیان قصهی فیلم «اکباتان» شده است، داستان جوانی به نام مرتضی است که به اشتباه به پنج سال حبس محکوم شده است. مرتضی زمانیکه از زندان آزاد میشود، متوجه میشود که دختر مورد علاقهاش به اجبار با فردی به نام «اوستا فرج» ازدواج کرده است. قهرمان قصه هیچ راهی ندارد به جز آنکه پولی جور کند و اوستا فرج راضی شود که دخترک را رها کند و او را طلاق دهد. مرتضی با همکاری فرد دیگری دست به دزدی میزند. اما مرتضی در میانهی راه، همدستش را رها میکند و پولها را بر میدارد و به سراغ اوستا فرج میرود. اما درست زمانی که تا به وصال معشوقش راهی نمانده است. مالباخته پیدایش میشود و با گلوله مرتضی را از پا در میآورد.
هنرمند هنگام اقتباس از روی یک اثر دیگر، همیشه در تعلیق وفاداری به متن و تغییر دست و پا میزند. این که وفادار به کدام وجهه داستان و کدام شخصیت باقی بماند و کدام قسمت اثر هنری را به ورطهی تغییر و خلاقیت ببرد تا بتواند سیمایی جدید و قبایی شایسته و نو بر قامت اثر هنری بپوشاند. تغییر و خلاقیت در بیان داستان، دو عاملی است که اگر در فیلم بازسازی شده، منصه ظهور پیدا نکند، اصل بازسازی و ساختن فیلم را زیر سوال میبرد و این سوال مطرح میشود که چه نیازی به بازسازی فیلم قدیمی بوده است؟ و چرا مخاطب همان فیلم قدیمی را تماشا نکند؟
بازسازی و اقتباس به تعبیر «لیندا سینگر» در کتاب «نگارش فیلمنامه اقتباسی»، شبیه پیدا کردن یک نوع گل خاص در باغچهای از صدها گل است. یعنی پیدا کردن زیباترین و تاثیرگذارترین قسمت یک فیلم به عنوان خط تمرکز داستانی و حذف موارد غیر ضروری و وابسته به زمان تا داستان جدید فارغ از اثر نخست، جذاب و تاثیرگذار باشد.
بسیار جای تعجب است که چطور در فیلمی مثل اکباتان، تقریبا تمامی اصول و قواعد بازسازی یک فیلم سینمایی زیر پا گذاشته میشود تا اثر نهایی، فیلمی به شدت سردرگم و مغشوش به نظر برسد. مشکل دقیقا آنجاست که موارد و عواملی که میبایست از حیث گذشت زمان در فیلم تغییر پیدا میکرده است، دست نخورده باقی میماند و آن چه از فیلم به عنوان خط تمرکز اصلی داستان میبایست توجه و تمرکز بیشتری روی آن شود به فراموشی سپرده میشود و به ابتذال میکشد. فیلم «فرار از تله» در زمان اکران، فیلمی موفق به حساب میآمده است و طغیان یک طیف اجتماعی را نشان میداده که برای بازپس گرفتن حق خود میبایست چه راه پرخطر و پردغدغهای را پی نمایند تا آنچه سهم آنها از روزگار است را باز پس گیرند. ولی ایراد کار انجایی رخ میدهد که اساسا جنس حق و آرمانهای انسان سال 1392 تفاوت بسیاری با آدمهای سال 1350 دارد. موضوع دیگری که در بازسازی فیلمهای قدیمی، نکتهای اساسی قلمداد میشود. بهروز کردن بطن داستان است. مطمئنا در فضای سالهای دههی پنجاه ، انگیزههای قهرمان داستان برای نجات دادن معشوق و ازدواج اجباری قابل پذیرش بوده است. ولی در فیلم اکباتان، دیگر شخصیت منفی داستان، اوستا فرج نیست که دختری را به عقد خود درآورده است. ما با جوانی روبرو هستیم که بدهیهای دختر را پرداخت کرده، برای او شغل و سرپناهی فراهم کرده است و تنها قصدش ازدواج است. پس هرطور که به فیلم اکباتان نگاه کنیم. نمیتوانیم هیچ انگیزهای برای قهرمان قصه پیدا کنیم و لزوم این ضربالعجل برای یافتن بیست میلیون تومان پول را بفهمیم. پس مخاطب چگونه میتواند به شخصیت قهرمان قصه نزدیک شود در حالیکه کنشها، دغدغهها و آرزومندیهای او برایش ناشناخته و عجیب است. این بیتوجهی به نظام ارزشی زمان ساخته شدن اثر هنری چنان ضربهای به فیلم میزند که گویی مردی با کلاه شاپو و دستمال یزدی و سیمایی شبیه به آدمهای دهه پنجاه، سر از پاساژهای تهران در آورده است. مخاطبان در جایگاه رهگذرانی قرار میگیرند که قرار است از کنار این آدم گذر کنند. ابتدا تعجب خواهند کرد و بعد به لبخندی گذر خواهند کرد. مطمئنا هیچکس چنین فردی را جدی نخواهد گرفت. پس نباید از مخاطب انتظار داشت که شخصیتی را باور کند که به مترو میرود و در خیابانی قدم میزند که ماشینهای لوکس میرانند و او هنوز حرفهای چهل سال پیش را بزند و دغدغههای دههی پنجاه در سر داشته باشد.
اقتباس، مطمئنا حلقهی گمشده سینمای ایران است. کارگردانهای ایرانی غالبا با فضای داستان، رمان، نمایشنامه و آثار کلاسیک تاریخ سینما بیگانهاند. و ترجیح میدهند که خود دست به قلم ببرند تا اینکه بخواهند داستانی را از این گنجینه عظیم استخراج کنند. همان طور که در ابتدای این متن اشاره شد بیشترین موفقیتها، نصیب فیلمنامههای اقتباسی شده است. ولی باید به این نکته نیز توجه داشت که دهشتناکترین شکستها نیز با همین فیلمنامههای اقتباسی رقم خوردند. فیلم «دروازههای بهشت» به تنهایی کمپانی یونایتد آرتیست را به زمین زد و کارگردان خوشقریحهش را خانه نشین کرد. اقتباس، درست مانند فیلمنامهنویسی پروژه نیست. یک پروسهی سخت و دقیق است که در صورت هرگونه سادهانگاری، میتواند یک اثر هنری را تا پای نابودی و سقوط پیش ببرد. ارزشهای قصه را به ضدارزش و قهرمان قصه را تا حد یک احمق معرفی کند. و انتخاب یک داستان موفق، فیلم جذاب و یا نمایشنامهای درخشان به عنوان منبع الهام یک فیلمنامه، هیچ تضمینی را بوجود نمیآورد که لزوما در پایان با فیلم خوبی روبرو باشیم.