موزهای بدون دیوار
ابوالفضل بنائیان
آیا راه نجات سینمای ایران، پست مدرنیسم است؟
«آندره مالرو» از پست مدرنیسم به عنوان موزهای بدون دیوار نام میبرد، زیرا هنر پستمدرن تلفیق و ترکیبی از اندیشههای متفاوت فرهنگی، فلسفی و هنری از دیرباز تا امروز را در برگرفته است. به همین دلیل از یک طرف به دلیل فرم زیباییشناسانه در تجربه روزمره انسانی جای میگیرد و از طرف دیگر واجد شرایطی نیست که در چارچوب موزهها وگالریها جای گیرد. با این همه، در هنر پستمدرن تماشاگر و مخاطب درهم میآمیزند، زیرا در این هنر همه چیز در خدمت نیاز مردم تعریف و توجیه میشود. پستمدرنیسم در ذات خودش در چارچوب هیچ تعریف و قاعدهای جای نمیگیرد و از هر نوع مرزبندی و تحدید گریزان است، به همین دلیل در مرز بین زیبایی و زشتی و در تعلیق بین نخبهگرایی و عوامزدگی حرکت میکند. از تمرکزگرایی و روشنگری روایت کلاسیک گریزان است و نسبتی عیان با نخبهگرایی و عدم قطعیت مدرنیسم دارد. میشل فوکو، عبارتی درباره نگره پستمدرن دارد که حاوی معانی غریبی در این بحث است: «فلسفه قرن بیستم باید صحنه تئاتری را آماده کند تا زرتشت نیچه، روی آن به رقص درآید و توی دهن آپولو، خدای عقل و منطق بزند. تنها تفاوت ما با دیوانه ها در این است که ما در اکثریت هستیم»
سینما به عنوان پرمخاطبترین هنر در ایران دچار شکافی عمیق گردیده است، از طرفی با جمعیت گسترده و عوامی روبرو است که سینمای مدرن نخبهگرا را نمیپسندد و از طرف دیگر با فیلمهای بیمایه و مبتذلی آکنده شده است که سطح سلیقه مخاطب را نشانه رفته است. ولی فیلمهای همچون «من دیهگو ماردونا هستم»، «آرایش غلیظ»، «اژدها وارد میشود» و فیلم جنجالی این روزها «مسخرهباز»، طیف وسیعی از تماشاگران را به سالن کشانده است. گویی اکثریت دیوانهنمایی که فوکو از آن سخن میگفت اکنون در قامت تماشاگران فیلمهای پستمدرن ظاهر شدهاند.
فیلم «مسخرهباز» به کارگردانی «همایون غنیزاده» داستان پسرکی عاشق سینما به نام دانش با بازی صابر ابر است که در یک سلمانی (نه آرایشگاه) کار میکند، ولی داستان فیلم نه در مورد این جوان است و نه در مورد او نیست. فیلم حتی داستان کاظم آقا با بازی علی نصیریان نیست که سالهای پیش عشق قدیمیاش را به سرهنگ باخته است. فیلم حتی داستان بابک حمیدیان نیست که هر روز به خاطر موی داخل کنسرو، تحلیلهای سیاسی ارائه میدهد. پیرنگ در فیلم پستمدرن، هم از فرم روایی سنتی و هم از فرم روایی مدرن بهره میبرد، یعنی در ظاهر هم پیرنگ دارد و هم خرده پیرنگ، ولی اساسا ضدپیرنگ است.
فیلم مسخرهباز دائما از این داستان به داستان دیگر سرک میکشد، روی هیچکدام تمرکز نمیکند و هیچکدام را به نتیجه نمیرساند. به تعبیر مککی، در روایت پست مدرن، قطعیت ساختار روایی کلاسیک و ابهام در فیلم مدرن، جای خود را به احتمال و تصادف در فیلم پستمدرن میدهد و ضدپیرنگ را معادل سینمایی ضدرمان یا رمان نو و یا تئاتر ابزورد میداند. فیلمهای پستمدرن، علتی برای روایت خود معرفی نمیکنند و با احتمالات و ابهامها روایت خود را بنا میکنند. پست مدرنیسم در برابر فرهنگ یکپارچه روشنگری مقاومت میکند و در عوض مشوق سنتشکنی، چندروایتی و متون سهل و ممتنع است و با انکار روایتهای کلان، اعتبار روایتهای خرد، مینیمالیستی و جدی را ارج مینهد.
پستمدرنیسم، نه پایان بسته و قطعی روایت کلاسیک را دارد و نه ابهام و پایان باز روایت مدرن. زمان و مکان مشخص و قطعی نیست، ولی قابل انتساب و تشابه با زمان و مکانی خاص میشود، گویی اصل آشوب در نگره پستمدرن بیشتر در زمان و مکان خود را جلوه میکند. به تعبیر مالوی، مخاطب نیز در این روایت مشتاق و کنجکاو دنبال کردن نشانهها نیست، زیرا وقتی عدم قطعیت وجود دارد، نباید دنبال هیچ رخداد قطعی و منطقی باشیم و به طبع آن، علیت نامفهوم است و به همین دلیل عدمقطعیت را نقطه مقابل کنجکاوی میداند. فیلمهای پستمدرن دائما در روایت خود حفرههای سیاهی خلق میکنند و مخاطب را با انبوهی از غیابها تنها میگذارد و اتفاقا همین غیابها و عدم حضور دلالت و معناست که باعث میشود مخاطب خسته از محتوازدگی است را به سالن سینما بکشاند.
همایون غنیزاده چه داستانی بینتیجه ساخته باشد و چه با آن نمایش تباه در اختتامیه جشنواره فجر، مخاطبان را دچار خطای هالهای درباره اثر خودکند؛ فیلمی ساخته است که برای مخاطبان سختگیر سینما کنجکاویبرانگیز و برای مخاطب عام سینما، فیلمی است که حداقل ارزش یک بار تماشا دارد. صحبت از انطباق فیلم مسخرهباز با اصول سینمای پستمدرن مطمئنا بحث دیگری است، ولی این فیلم نمونه تازهای از فیلمهایی است که به سختی در تعاریف سرمایهگذاران و تهیهکنندههای سینما جای میگیرد. فیلمهای هنری که مخاطب عام دارند یا فیلمهای عامهپسندی که ادای روشنفکری در میآورند. ولی میتواند مخاطب خود را کمکم تربیت کند و به سالن بکشاند، زیرا مدرنیسم به لحاظ جوهر فکری، نخبهگرا است، ولی پستمدرنیسم، اندیشه مستقل، نامتعیّن و حتی ابزوردی از هنر است که به دلیل استفاده از مصالح کلاسیک و عامهپسند میتواند طیف عامه مخاطب را هم جذب کند و حتی سطح سلیقه او را ارتقا دهد.
قضیه وقتی جالبتر میشود که قرار باشد به یکی از جملات درخشان اصول پستمدرن بازگردیم، جایی که لاپلاس در توضیح نامعتبر بودن روایتها و تاثیر سوژه و مشاهدهگر میگوید: «وضعیت فعلی جهان، معلول وضعیت قبلی جهان و علت وضعیت آتی جهان است.» این جمله موید پتانسیلهای سیاسی و انتقادی پست مدرن ورای ظاهر ریشخندآمیز و نادقیق دنیای پستمدرن است. وقتی در اثری پستمدرنیستی، مخاطبان با غیاب یا مرکزگریزی معنا مواجه میشوند، تمام برداشتها و خوانشهای مخاطب میتواند درست باشد و به همان قدرت، امکان نفی و انکار معنا برای سازنده میسر است، زیرا هیچ قاعده و منبعی وجود ندارد که دیدگاه مخاطب با آن سنجیده شود. این دقیقا نقطهای است که اغلب متون سیاسی امروز در آن ایستاده است، اشاراتی که به نام منتهی نمیشود و نتیجهگیریهایی که ابتر میماند و استدلالهایی که در جایی متوقف میشوند.