وقتی همه خوبیم!
ابوالفضل بنائیان
فیلم «آتشبس2» بر خلاف ادعای کارگردانش که آن را فیلمی برای تاثیر روانشناسانه روی ناخودآگاه مخاطب معرفی کرده است، فیلمی به شدت سطحی، مبتذل و با آثاری مخرب روی روابط زن و شوهر است. فیلم «آتشبس2» آخرین ساخته «تهمینه میلانی» قرار است تکملهای بر فیلم «آتشبس» باشد که نُه سال پیش به دلیل بازی دو سوپراستار و فضای لوکس و مجلل زندگیشان توانست اولین فیلم میلیاردی سینمای ایران شود. کمدی رمانتیک آن فیلم، ذائقهی غالب آن روزهای سینما بود. ولی در همان سالها نیز منتقدان روی خوشی به اولین فیلم میلیاردی سینما نشان ندادند و آنرا فیلمی فاقد ارزشهای هنری دانستند. در گیرودار نقدهای صریح آن روزها، تهمینه میلانی جوابی در جیب داشت که میتوانست حداقل کفهی اقبال عمومی را به طرف خود جلب کند. او از تجربههایش از مواجههی افرادی گفت که در آستانه طلاق بودند و با درک موضوع «کودک درون» و حرفهای آقای مشاور به ساحل امن زندگی رسیدهاند و فیلمش را به عنوان اثری روانشناسانه با قابلیت تاثیر بر زندگی زوجین دانست.
بعد از اختراع صنعتی به نام سینما، هنوز نظرات و نقدهای سینمایی راه نیافتاده بود که پای روانشناسی و روانکاوی به سینما باز شد. سینما بالذات، همان کارکرد روانکاوی را داشت، زیرا در اصول اولیه همان مفاهیمی را تداعی میکرد که روانکاوان اولیه یعنی فروید و یونگ به دنبال آن بودند. «آشکارسازی» وجه اشتراک سینما و روانکاوی بود. آشکارسازی همان اصلی بود که روانکاوان با جستوجو در ناخودآگاه در پی آن بودند و اعتقاد داشتند با این «آشکارسازی» میتوانند تمایلات درونی بشر را کشف و ضبط کنند. و از طرفی دیگر سینما به عنوان یک رسانهی تصویری باید صحنهها، شخصیتها و ماجراها را به تصویر میکشید و در جریان این تصویرسازی است که مخاطب خود را در سالن تاریک سینما به جای تکتک بازیگران میبیند و سعی میکند که امیال درونی خود را اینگونه ارضا کند. همذات پنداری اولین نتیجه رویاپردازی انسان در سینما بود. سالن تاریک سینما همچون یک صحنه هیپنوز شده بود و فیلم همان کاری را با مخاطب میکرد که یک روانکاو چیرهدست با بیمار خود. سینما توانسته بود این امکان را به مخاطب بدهد که برای ساعتی از دنیای واقعی به دنیای خیالی پناه ببرد و در نتیجه به نوعی تخلیه روانی دست یابد. از نظر اولین روانکاوانی که به مطالعه سینما پرداختند سینما با قراردادهای الزامیش ماهیتی القاگرانه و در نتیجه مداخلهگر در فرایند خیال پردازی مخاطب دارد. یعنی میتواند امیال سرکوبشدهی او را بیدار کند و یا جهتی جدید به آن دهد.
فیلم «آتشبس2» بارها این موقعیت را برای مخاطبان مرد و زن خود پدید میآورد که خود را به جای قهرمانهایِ دنیایِ ساختهی فیلم قرار دهند و ناخودآگاه، اعمال خود و شخصیت متناظرِ دنیایِ قصه را در دو کفهی ترازو قرار داده و در دادگاهی که فیلمساز برایشان پدید آورده است، مشغول محاسبه شوند که در نهایت پروندهی اعمال را به دست چپ خود بگیرند و مغموم و سرخورده از سالن سینما خارج شوند و یا اینکه خشنود و راضی از اهل یمین شوند و انگشت اتهام را طرف همسر خود را بگیرند و اورا به عنوان مقصر این جنگی که به آتشبس نمیرسد معرفی کنند.
زن و شوهر فیلم «آتشبس2» از قشر مرفّه جامعهاند. هر دو تحصیلکردهاند و هم از درآمد بالایی برخوردارند. یکی مهندس شیمی است و مدیرعامل کارخانه و دیگری معمار است و برج میسازد. در خانهشان هم تا جایی که به زیبایی خانه لطمه نخورد کتاب چیده شده است. ولی این زوج خوشتیپ و خوشپوش ما در خانهی مجللِ خود اشتباهاتی میکنند که هیچ زوج بَدَوی مرتکب چنین اشتباهاتی نمیشود یا بخواهند در زندگی چنین رویکردی از خود بروز دهند. مثلا در فیلم شاهد هستیم که زن و شوهر هرکدام اعتقاد دارند که خودشان باید نام فرزند را انتخاب کنند و بعد از رجوع به کلی خاطرهی جنگ و دعوا، روانشناسِ قدیمی ظاهر میشود و توصیه میکند که نام فرزند باید توسط پدرومادر و با مشورت یکدیگر انتخاب شود. یا مثلا پدر بخاطر یکی از مناقصههای میلیاردیش از جشن تولد فرزندشان جا میماند و روانشناس است که دست در خورجین جادویی خود میکند مشتی توصیههای روانشناسی جلوی مخاطب میریزد که تنها به درد مجلات زرد میخورد. حتی مشکلات دیگری که محل مناقشهی زن و شوهر شده است، آنقدر جوابهایی بدیهی دارد که اساسا وجود اختلاف به دلیل چنین اتفاقات ساده و دمدستی به نظر مضحک میرسد.
ولی این سادهانگاری و تجاهل که فیلمساز برای بیان مشکلات و ارائه راهحل از سوی روانشناس به کار میگیرد، کارکردی دارد که باعث میشود مخاطبان فیلم با سرخوشی و خشنودی سالن سینما را ترک کنند. مخاطب در طول فیلم و در تاریکی سالن سینما دائما خودش را با شخصیت متناظر خود در فیلم مقایسه میکند و در کارنامهی خود نمرهی «صدآفرین» و «هزارآفرین» مینویسد. مثلا میگوید من هرگز با نامزد قبلی خودم ناهار نخوردم، پس در این زمینه کوتاهی نکردهام. پس باعث میشود که بادی به غبغب بیاندازد و خود را انسان فرهیخته و روشنفکری بداند که خیلی سال قبل در یک اقدام اسطورهای نام فرزندش را با مشورت همسر انتخاب کرده است. این همان نکتهای است که در ابتدای مطلب به آن اشاره کردم. این فیلم برخلاف ادعاهای روانشناسانه خود باعث میشود هر فرد انگشت اتهام را به طرف مقابل بگیرد، زیرا خود را بینیاز از هرگونه مشاوره میبیند و احساس میکند که اعمال و کردار او نسبت به نِرم جامعه فراتر است.
حالا کارگردان محترم این فیلم میتواند این سو و آن سو بنشیند دائم مثال بیاورد که آتشبس 1 زندگی هفتصد زوج جوان را نجات داده است و یا با فیلم «بچههای طلاق» فرزندی را به پدرش رسانده است با فیلم «دوزن» حال زنان خانهدار را خوب کرده است.( مجله صدا- شماره 6).
رویهای که کارگردان در فیلم «آتشبس2» به کار میگیرد، اگرچه ظاهری دلسوزانه دارد، ولی موقعیتی که پس از آن برای مخاطب پدید میآورد هیچ نشانی ندارد از آنچیزهایی که کارگردان در مصاحبههایش برهان و دلیل میآورد. شاید اندکی شجاعت نیاز باشد که فیلم تجاری بسازیم و نخواسته باشیم آنرا فیلمی علمی یا روانشناسانه جا بزنیم. در هر صورت، فیلم «آتشبس2» ساخته شده است و تلاش میکند تا بتواند موفقیت آتشبس1 را در گیشه تجربه کند. ولی موضوعی که به نوعی زنگ هشدار را به صدا درآورده است. همان جریان فیلمفارسی است که سعی میکند با سرقت اسامی سینمایِ بدنه، سینمایِ روانشناسانه و یا بدتر سینمایِ زنانه تلاش برای بقای خود کند.