همشهری منک
نگاهی متفاوت به فیلم «منک»
همه چیز شاید از مقاله «بزرگ کردن کین» شروع شد. پالین کیل در مجله نیویورکر مقالهای نوشت و ادعا کرد که «اورسن ولز» هیچ نقشی در نوشتن یکی از بهترین فیلمنامههای تاریخ سینما یعنی «همشهری کین» نداشته است. قبلتر زمانی که «منکهویتس» یا همان «منک» جایزه بهترین فیلمنامه را از اسکار گرفته بود در مقابل دوربین گفته بود: «خوشحالم جایزه را همانطور دریافت کردم که فیلمنامه را نوشتم؛ در غیاب اورسن ولز» و کلی جنجال درباره مالکیت فیلمنامه همشهری کین شکل گرفته بود.
فیلم «منک» آخرین ساخته «دیوید فینچر» درباره نحوه نگارش فیلمنامه «همشهری کین» است. کمپانی «آر کی او» در سال 1940 به اورسن ولز، آزادی کامل میدهد تا اولین فیلم بلندش را بسازد. اورسن ولز برای نوشتن فیلمنامه، «منکهویتس» یا همان «منک» را استخدام میکند تا در ویلایی در ویکتورویل کالیفرنیا فیلمنامه را به سرانجام برسانند. منک با پای شکسته و یک منشی که همسرش در جنگ کشته شده است و یک پرستار آلمانی به این منطقه میروند تا فیلمنامه «همشهری کین» را به اتمام برساند. قالب فیلم «منک» مانند فیلم «همشهری کین» از فلشبکهایی تشکیل شده است که در رفت و برگشتهای متعدد، موقعیتهای مختلف زندگی منکهویتس را به نمایش میگذارد.
سالها پیش در زمان اکران فیلم «همشهری کین» در ایران، پخشکننده به این نتیجه میرسد که ممکن است مخاطب ایرانی آن سالها متوجه داستان فیلم اورسن ولز نشوند به همین دلیل در سکانس پایانی یک نریشن روی تصاویر فیلم میآمد که توضیح میداد: « و رزباد نام سورتمهای بود که …» و کل فیلم را توضیح میداد. حال داستان فیلم «منک» نیز ظاهرا نیازمند چنین توضیحی است. زیرا مخاطب با پیشزمینههایی سراغ این فیلم میرود که ممکن است همین مضمونها باعث سرخوردگی مخاطب حین تماشای آن شود.
اول از همه باید این نکته را در نظر داشت که تنها شباهت این فیلم با سایر فیلمهای فینچر ماننده «باشگاه مشتزنی»، «هفت»، «زودیاک» و «دختری که رفت» سبک تصویربرداری و فضاسازیهای منحصربفرد است. فینچر استاد فضاسازی با تصاویر است و وسواس او در دکوپاژ صحنه معمولا باعث خلق بافت تصویری یگانه و درجه یکی در آثار او میشود. به همین دلیل نمیتوان ارتباطی منطقی و مستحکم بر مبنای ارتباط تماتیک و معنایی بین سایر آثار فینچر و این فیلم پیدا کرد و علاوه بر آن، منطق و فلسفه تصاویر چشمنواز فیلم «منک» بیش از آن که مرتبط با شاهکاری مانند «همشهری کین» باشد، شبیه وسواس منحصربفرد و تسلط غبطهبرانگیز او در بازسازی بافت تصویری در خلق چنین تصاویری در سینمایش است. و همانقدر که انتظار برای تماشای فیلمی شبیه به سایر آثار فینچر اشتباه است، انتظار تماشای فیلمی شبیه به «همشهری کین» نیز اساسا اشتباه است.
موضوع دوم، موقعیت تاریخی این فیلم است. تبارشناسی دهه سی سینما و رویکرد انتقادی نسبت به سازوکارهای هالیوود، مطمئنا یکی از جذابترین موضوعات مورد علاقه سینماگران است و از ابتدا تا کنون تا جایی که توانستهاند درباره رابطه سرمایه و هنر در تاریخ هالیوود و بحث مولف در تاریخ هالیوود از کمپانیها تا تهیهکنندگان را بارهابا شکلهای مختلفی به آن پرداخت شده است و خود جریان اصلی هالیوود نیز از این سندسازیها برای دوره کلاسیک و طلایی هالیوود استقبال کرده است. به همین دلیل فیلم آکنده از ارجاعاتی است که ممکن است برای مخاطب عام حوصلهبر و کسلکننده باشد. به عنوان مثال اگر کسی «چارلز لدرر» را به عنوان نویسنده فیلمنامه شاهکار «منشی همهکاره او» نشناسد، متوجه اهمیت سکانس معرفی چارلز به «بن هکت» نخواهد شد و این گونه ارجاعات فیلم ، نمیتواند اندکی جذابیت را برای مخاطب داشته باشد. ولی در فیلم «منک» مانند سایر فیلمهای هالیوودی دائما به سلطه عجیب استودیوهای فیلمسازی و رابطه بردهگونه استودیوها با هنرمندان اشاره میکند و عملا حرف جدیدی ندارد، حتی مهمترین حرف فیلم در نادیده انگاشتن سهم اورسن ولز در فیلمنامه همشهری کین، نه حرف جدیدی است و نه فینچر تلاش میکند ابعادی جدید به آن ببخشد. به همین دلیل فیلم در ذات خود، امکان ارجاعات تاریخی، اقتصادی و سیاسی را دارد، اگرچه که اشارههای فیلم بیش از آن که بر مبنای تاریخنگاری یا تاریخسازی باشد، تفننی و کاریکاتوری است و بر مبنای رویکردی است که در ادامه بیشتر توضیح خواهم داد.
ولی میزانسن پرظرافت فینچر و تاریخ پرتنشی که فیلم تلاش برای روایت آن دارد و حتی نگره مولف و موقعیت فیلمنامهنویس در سیستم هالیوود آن زمان که مقاله پالین کیل نیز به قصد نقد آن نوشته شد و «رفت و برگشت»های متعدد فیلم در گذشته و حال، همه حاشیههایی است برای یک هجویه تمام عیار از تاریخ و تئوری و ژانر. فیلم همزمان که درباره تاریخ هالیوود و سلطه سیستم استودیویی است، درباره هجو آن موقعیت هم هست. دیالوگهای منک و گفتگوهای تلفنی او درباره فیلمنامه، همزمان که اشارتی به تاریخ دارد، کمدی و خندهدار هم هست. بازی هجوآمیز «گری اولدمن» در نقش «منک» و بازآفرینی شخصیتی میگسار و خوشگذران که هیچ چیزی برایش جدی نیست و رویکردی فانتزی به دنیای پیرامون خود دارد، باعث شده است تمام کانسپتهایی که فیلم «منک» پتانسیل بیان و دغدغه آن را دارد، همزمان هجو کند و معنایی واژگون برای آن بسازد. پوستر فیلم همانقدر که به دلیل رنگ سیاه و سفید و نحوه اجرا به نظر قدیمی و تاریخی است، کاریکاتورگونه و فانتزی نیز هست. فیلم همانقدر که جایگاه اورسن ولز و سهم او در فیلمنامه را شدیدا رد میکند، در این بازی انتقامجویانه زیاد هم با اورسن ولز دشمنی نمیکند. فیلم هرچقدر که در نماها تلاش میکند کلاسیک باشد و شبیه فیلمهای کلاسیک باشد، شخصیتهایی کاریکاتورگونه و فانتزی دارد. قمار کردنهای بچگانه نویسندگان، حماقت «جان هاوسمن» و حتی جدیت مضحک «لویی بی.میر» و شخصیت لجوج «اورسن ولز» نشانههایی از شخصیتپردازی و رفتارشناسی کاراکترهایی است که نسبتی با رئالیسم و واقعیت ندارد و همگی اغراق شدهاند. به همین دلیل، فیلم «منک» به همان اندازه که جدی است، هجوآمیز و فانتزی نیز هست، درست مثل همان سکانس آشنایی منک در لوکیشن فیلمبرداری و دکور اجرای اعدام، همانقدر که تصویر زنی در کنار چوبه دار، ارجاعات سینمایی و تاریخی دارد، تصویر سیگار او بر لب در آن لوکیشن مطایبهآمیز است، ولی عاملی که باعث میشود اجرای مطایبهآمیز و شخصیتپردازی بازیگوشانه و روایت عجیب و سرسری آن به یک فیلم فانتزی بدل نشود، تنها کیفیت بصری و بافت تصویری اثر است که اینقدر حساب شده و استیلیزه است که هرگونه حدس فانتزی را از فیلم دور میکند. فینچر در فیلم منک، افتخارات بزرگ یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینما را تبدیل به داستانی با مضمون انتقام میکند و این انتقامگیری تاریخی را چنان هجو میکند که معنایی واژگون مییابد. ولی تسلط او در بازآفرینی بصری و تکنیکهای تصویری باعث شده است که این سویه هجوآمیز فیلم اساسا در حاشیه قرار گیرد.