ابتذال مدرن
نگاهی به سریال قورباغه
ابتذال از منظر برخی اندیشمندان نقطه مقابل اصالت است. اصالت هرگونه خلاقیت، خرق عادت و تلاش برای نوآوری است و ابتذال، استفاده بیحدوحصر کلیشههاست، دقیقا در جایی که هنرمند به جای تفکر و تعمق و مکاشفه تلاش میکند برای خلق صحنههای اثر نمایشی تنها فیلمها و سریالهایی که قبلا دیده است را دراثر نمایشی خود تکرار کند و نهایتا در ذهن مخاطب بالا بیاورد. ولی معمولا کارگردانهای بد علاوه بر آن که ذهن خلاق و ناخودآگاه هنرمندانه ندارند، نه فیلمِ خوب دیدهاند و نه خوب فیلم دیدهاند و معمولا آثاری در ذهنشان حک شده است که در نازلترین حالت هنری است و خود آن آثار از یادآوری مکرر صحنههای آثار دیگر خلق شده است. بدین ترتیب کلیشهها خلق میشوند و در هر اثر مبتذل بقا مییابند و تکرار میشوند. ولی احتمال دیگری نیز وجود دارد که مخاطب شانس بیاورد و فیلمساز از او بیشتر فیلم دیده باشد و هم خوب فیلم دیده باشد و هم فیلم خوب دیده باشد. در این صورت، مخاطب شگفتزده از آن چیزی که به تماشا نشسته است، کارگردان را تحسین میکند، فارغ از آن که درج این صحنهها چون اصالت ندارد و طی فرایند پیچیده ذهن هنرمند به مکاشفه و خلق نرسیده است، شگفتزدگی آغازین مخاطب به معنا و مجموعهای خودبسنده و کامل ختم نمیشود.
سریال قورباغه، به کارگردانی هومن سیدی، همان اقبال بلند مخاطب و شانس بزرگ شبکه نمایش خانگی است. هومن سیدی در قورباغه در جایی دست و پا میزند که عبارت کپیکاری برایش بیانصافی است و اطلاق عبارت «تحت تاثیر» یا «اقتباس» هم برای کاری که او کرده است بالاتر از لیاقت سریال اوست و این موضوع ابدا ربطی به وضعیت فاجعهبار سریالهای حال حاضر پلتفرمهای اینترنتی ندارد. به عقیده «دیوید بوهم»، امکان خلق اثری که از اصالت هنری برخوردار باشد، رابطه مستقیمی دارد با نظم ساختار ذهنی فردی که خالق آن است و مقدمه آن، رها شدن هنرمند از هر ذهنیت، علائق و نظریاتی که در وجود هنرمند تثبیت شده است. اینجا دقیقا نقطهای است که پارادوکس بزرگ قورباغه به وجود میآید. فیلم آکنده از صحنهها و روایتها و از همه مهمتر فرم داستانگویی است که هومن سیدی از آثار آوانگارد سینما وام گرفته است و از طرفی دیگر عاری از هرگونه اصالتی است که به اثر، عمق، قدرت تاثیرگذاری و در نهایت معجزه ماندگاری میبخشد. پس با این توضیح، سریال قورباغه مبتذل است، چون در جایی ایستاده است که دقیقا مقابل اصالت است و از طرفی دیگر بیفایده و عبث نیست، چون لزوما هر اثری که اصیل نباشد، بیفایده نیست. ولی نکته مهم این است که مخاطب خود را فریب میدهد، چون به اندازهای که نشان میدهد خلاقانه، آوانگارد و ساختارشکن نیست.
در نگاه آوانگارد، محتوا تحت سیطره فرم است بر خلاف پیشینیان که محتوا و حتی ایده را مقدم بر فرم میدانستند. سریال قورباغه اثری است که تلاش میکند با فرم خود، ادای آوانگاردیسم در بیاورد، ولی عملا ماقبل چنین مبحثی است زیرا اساسا محتوایی مستقل و فرمی اصیل ندارد. بحث عدم اصالت فرم آن تنها معطوف به کپی هر تکه از فیلم از جای دیگر نیست؛ بلکه رویکردهای غیرمتجانس و گاها متضاد سریال در اپیزودهای مختلف است. از همه مهمتر این که سریال به نحو ناشیانهای، متورمشده و بسط یافته ساختار روایتی یک فیلم سینمایی است. نقاط عطف یک اثر سینمایی کارکرد و تعددی کاملا متفاوت از نقاط عطف یک سریال دارد. ایراد این مشکل جایی آشکار میشود که در ژانر تریلر، ارائه اطلاعات با تنش دراماتیک رابطه مستقیمی دارد و با پیشرفت روایی، فیلمساز نمیتواند بدون نقاط عطف فیلم خود را به صورت مصنوعی در پیشرفت کلی درام عقب نگاه دارد و از طرف دیگر پیشرفت کلی درام، باعث پایان زودهنگام کل سریال در چهار یا پنج قسمت میشود. به همین دلیل کارگردان با فلاشبکهای مفصل و اطنابی عبث، سراغ گذشته تکتک کاراکترها میرود (مانند اپیزود شمال و اپیزود مرگ پدر آباد به دست سروش) و اپیزودهای اولیه را از پیشرفت کلی درام تهی میکند و در مقابل پایان سریال آنقدر آکنده از اتفاق و حادثه تاثیرگذار میشود که مرگ چند کاراکتر اصلی و افشای رازهای سربهمهر، مخاطب را بهتزده نمیکند. این همان نقطهای است که عدم اصالت کار دست کارگردانی میدهد که دوست دارد خلاق باشد ولی نمیتواند از تصور پلانهای خلاقانه فیلمهای محبوبش رها شود، دوست دارد آوانگارد باشد و در کپیبرداری و تاثیر همان راهی را میرود که کارگردانهای فیلمفارسی در بازآفرینی فیلمهای قبل انقلاب میروند، تنها با این تفاوت منبع الهام آنها فرق میکند. هومن سیدی، گاه به سبک سینمای نئورئالیستی، دوست دارد تا نحوه زیست عدهای از جوانان را نشان دهد و گاه سیمای تریلر به خود میگیرد و برای مخاطب معما طرح میکند. گاه تلاش میکند رئال باشد و جامعه خود را بازنمایی کند و گاه چنان از رئالیسم فاصله میگیرد که تنه به سورئال میزند و در ورطه خواب و رویا و مرز مرگ و زندگی پیچیدهنمایی میکند.کارگردان میخواهد نماهای محبوب و پیچیدهاش را در سریال اجرا کند ولی با شخصیتهای فلت و تکبعدی روبرو است که هیچگونه پیچیدگی ندارند. خیلی جالب است که سریالی که تلاش میکند پیچیده باشد، هیچ شخصیت پیچیدهای ندارد. میل آشکار کاراکترها همان میل پنهان آنهاست، نه کسی متحول میشود و نه نیمه تاریک کاراکتری آشکار میشود و راهحل کارگردان نریشنهای فلسفی روی تصاویر است، درست مثل ابتذال مدرن که تعفن محتوایش را با شبه علم و شبه هنر پنهان میکند.