نظریه بازیها
ابوالفضل بنائیان
جذابیت اقناعی، نقطه تعادل دو اصل جذابیت و باورپذیری در یک درام است که روایت را در مسیری قرار میدهد که از طرفی از کلیشههای روایت آشناییزدایی کند و جذاب به نظر برسد و از سوی دیگر در کنار شگفتزدگی مخاطب، خود را به عنوان یک روایت محتمل و باورپذیر معرفی کند. چرایی کنشها و واکنشهای شخصیتها در بستر درام، از جمله سوالاتی است که هر فیلم یا روایت همواره با آن روبرو است و تاریخ نقد سینما همیشه مملو از سوالاتی بوده است که چرا شخصیتی خاص در لحظهای خاص، دست به کاری میزند که به نظر منتقد یا مخاطب غیرقابلباور یا غیرمنطقی جلوه میکند. در بسیاری موارد، روایتها مملو از جزئیات و خرده قصهها و اطلاعاتی میشوند که اثر را از انگ غیرمنطقی مصون نگاه دارند و در بعضی موارد نیز هنرمند یا مولف نیز چنین نقیصهای را منکر میشوند و این امر را به عنوان یک اصل قراردادی بین مخاطب و اثر معرفی میکنند و با تاویل و تفسیرهای گاها بیربط تلاش میکنند حالات روحی و روانی شخصیتها را به عنوان توجیه آن رفتار خاص معرفی کند. البته در بعضی موارد نیز تئوریهای جامعهشناسی، روانشناسی و حتی آمار به عنوان گواه و سند اصالت عمل شخصیتهای روایت معرفی شدهاند و فیلمسازان تلاش کردند که امر جذّاب اثر خود را باورپذیر و منطقی جلوه دهند.
ولی حدودا از پنجاه سال گذشته، متفکران متوجه اهمیت یک نظریه ریاضی شدند که جواب محکمی برای رفتار پیچیده پدیدههای اقتصادی، سیاسی، زیستشناسی و حتی اخلاقی و فلسفی در آستین داشت. نام «نظریه بازیها» در سینما با فیلم «یک ذهن زیبا» به ذهن متبادر میشود. توفیق نظریه بازیها در پاسخ به سوالات بیجواب علوم آن جا اتفاق افتاد که این نظریه میتوانست، حالات روحی کارکترها، عادات، عقدهها و منافع شخصی آنها را در کنش کاراکترها توجیه و پیشبینی کند. به همین دلیل «نظریه بازیها» میتواند مامن خوبی برای بررسی باورپذیری و روند منطقی کنشها و واکنشهای شخصیتهای یک اثر سینمایی به کار رود. زیرا نظریهی بازی تلاش میکند تا رفتار ریاضی حاکم بر یک موقعیت استراتژیک (تضاد منافع) را مدلسازی کند. این موقعیت زمانی پدید میآید که موفقیت یک فرد وابسته به راهبردهایی است که دیگران انتخاب میکنند و این موضوع انطباق کامل با اصل رابطه علّی معلولی و روند دراماتیک داستان دارد. در این نوشته تلاش شده است تا با تمرکز بر فیلم «مرد غیرمنطقی» آخرین فیلم «وودی آلن»، کنشها و واکنشهای شخصیتها بررسی گردد.
نظریه بازیها به زبان ساده بیان میکند که موفقیت یک فرد در یک موقعیت استراتژیک وابسته به انتخاب دیگران است و از طریق فرمولبندی نحوه رفتار دیگران بر طبق توابع منافع، تلاش میکند راهحل بهینه را معرفی کند و یا نتیجه یک موقعیت تضاد منافع را تحلیل کند. مطالعات گستردهای در زمینه نظریه بازیها و توفیق روزافزون (اهدای متعدد جایزه نوبل اقتصاد بعد از جایزه جان نَش در سال 1994) این نظریه در سایر علوم باعث شده است که پای این نطریات به هنر نیز بازگردد. مدلسازی رمانها و داستانها اولین گام در کاربرد نظریه بازیها در هنر بوده است و به همین دلیل این منظر ورود به آثار سینمایی میتواند به عنوان یک الگوی ارائه بستر باورپذیر در یک روایت در کانون توجه قرار گیرد. در فیلم «مرد غیرمنطقی» علاوه بر نام فیلم که یادآور یکی از اصطلاحات نظریه بازیها است، صحنههایی درخشانی وجود دارد که امکان ورود به این فیلم را از این منظر میسّر میسازد. طبق نظریه بازیها در هر بازی سه عامل شخصیتها (players)، اعمال(strategies) و ترجیحات (payoffs) سه شاخصه اصلی یاد میشوند. طبق نظریه بازیها، بیش از گفتهها، توضیحات و اطلاعات دیگر، انتخاب هر شخصیت بیانگر ذات درونی اوست. در فیلم مرد غیرمنطقی، «ایب» استاد دانشگاهی افسرده و مغمومی است که به عنوان استاد مدعو به یک دانشگاه آمده است. رابطه او با «جیل» و «ریتا» حتی نمیتواند از غار تنهایی و دنیای افسردگی خارج کند. ولی او به صورت اتفاقی در جریان مکالمهای قرار میگیرد که یک قاضی تصمیم دارد با یک حکم ناعادلانه، زنی ناشناس را به خاک تیرهبختی بنشاند. دو نظریه مقدماتی در نظریه بازیها است که علیرغم بدیهی بودن، میتواند توجیه رفتار شخصیت اصلی فیلم «مرد غیرمنطقی» باشد. اول اینکه هر شخصیت و ترجیحات او بر اساس انتخابهای گذشته او ارزیابی میگردد. به همین دلیل تصمیم بزرگ «ایب» در قتل قاضی را میبایست در خودخواهی او و عدم پایبندی او به اخلاق در رابطه با «جیل» و «ریتا» جستجو کرد، اگرچه که گفتار ایب در تضاد کامل با رفتار او قرار دارد. به همین دلیل اقدام او برای قتل قاضی به عنوان راه رهایی از افسردگی و پوچی زندگی به عنوان اقدامی کاملا منفعتطلبانه و در نهایت امری باورپذیر شناخته میشود و توانایی اقناع مخاطب به عنوان یک انتخاب اصیل کاراکتر را دارد. در دومین کاربرد نظریه بازیها میتوان به قاعده جبران یا compensating differential اشاره کرد که میزان اصالت هر انتخاب را با منافع و هزینهی شخصی فرد انتخابگر تعیین میکند و از این طریق میزان باورپذیری انتخاب را از یک فرم پیچیده به فرمی سادهتر بدل میسازد. به همین دلیل در محاسبهی ذهنی «ایب» در برآورد واکنش افراد دیگر و منافع و هزینههای بعدی او و همچنین چگونگی طرحریزی نقشه، ماتریس هزینهها و منافع را برای مخاطب رسم میکند و انتخاب جسورانه او را غنی میسازد.
نظریه بازیها سرشار از پارادوکسهای بغرنج و در عین حال شیرینی است که هر مخاطبی را به ذوق میآورد ولی نکتهی اصلی اینجاست که نظریه بازیها، مطالعه فرمال کنشها و همکاری بین کاراکترها است و این نکته زمانی مهمتر جلوه میکند که به تعریف کلاسیک شخصیت یعنی کنش و کنش یعنی شخصیت برمیگردیم. ولی اوج استفاده از نظریه بازیها در فیلم «مرد غیرمنطقی» مربوط به پایانبندی فیلم و استفاده از نظریات «توماس شلینگ» و «نظریه تعادل جان نَش» است. او با به میان کشیدن یک تهدید معتبر (credible threat) از نظریه شلینگ، شخصیت اصلی را به یک استراتژی جدید سوق میدهد و گره اصلی دراماتیک را شکل میدهد و با استفاده از فرمول تعادل جان نَش، شکست بزرگ شخصیت اصلی را به تصویر میکشد. در یک سوم پایانی فیلم به نظر میرسد برای شخصیت اصلی داستان، یک تعادل بر اساس پیشبینی رفتار دیگران پدید آمده است. «ایب» از یک افسردگی رهایی یافته است. زن ناشناس و جامعه از دست قاضی بدطینت خلاصی یافتهاند. ریتا و جیل هم مرد آرمانیشان را سرحال در کنار خود میبینند. ولی تصمیم جیل برای افشای راز استاد دانشگاه، بر خلاف تصوری است که در نقطه تعادل بازی رخ داده است، یعنی دقیقا نقطهای که نظریه بازیها در مورد اخلاق نسبی سخن میگوید (نظریه بازیها توسط برخی برای بررسی دلایل فلسفی تعهد به کار رفته است و با استفاده از آن به بررسی رابطه میان اخلاق و منافع شخصی پرداختهاند). جیل که تاکنون از نقطه تعادل داستان راضی به نظر میرسید، ناگهان بعد از شنیدن خبر دستگیری فردی بیگناه، «ایب» را تهدید به افشا میکند. طبق نظریهی تعادل نش، اگر فرض کنیم در هر بازی با استراتژی مختلط، بازیکنان به طریق منطقی و معقول راهبردهای خود را انتخاب کنند و به دنبال حداکثر سود در بازی هستند، دست کم یک راهبرد برای به دست آوردن بهترین نتیجه برای هر بازیکن قابل انتخاب است و چنانچه بازیکن راهکار دیگری به غیر از آن را انتخاب کند، تعادل بازی و توزیع نرمال منافع اساسا به هم خواهد ریخت.