این خانه سیاه است
بررسی جامعه فیلمی «یک دور دیگر»
مخاطب به عنوان یکی از عناصر مهم ساخت ارتباط سینما، نقش مهمی در جامعهشناسی سینما دارد. بسیاری از فیلمها بودند که فارغ از بحث زیباییشناسی و نظریههای مربوط به هنر، در دورهای مورد اقبال عمومی قرار گرفتند و بعد از مدتی تبدیل به فیلمی حوصلهبر شدند و چه بسا فیلمهایی که در زمان ساخت و اکران نتوانستند توجه مخاطبان را به خود جلب کنند و بعد از یک نمایش مجدد، بر سر زبانها افتادند و توجه عموم را به خود جلب کردند. شاید بهترین مثال مربوط به فیلم «شیوع» به کارگردانی استیون سودربرگ باشد که بعد از شیوع ویروس کرونا و نه سال بعد از ساخت، دوباره بر سر زبانها افتاده است. نکته مهم درباره نقش مخاطب در سینما، تلقی نقشی فعال برای مخاطب است. مخاطب به واسطه گذشته، تجربیات انسانی و با پشتوانه سیاسی، فرهنگی و حتی جغرافیایی دارای نوعی جهانبینی و طرز تفکری خاص است که نقش مهمی در رابطه بین اثر و مخاطب دارد. مخاطب خواسته یا ناخواسته به واسطه پایگاه اجتماعی و جهانبینی خود با اثر سینمایی مواجه میشود و به سبب همین موارد دچار برداشتها، تحلیلها و تاثیراتی از یک اثر سینمایی شود که حتی ممکن است روح فیلمساز نیز از آن بیخبر باشد. قضیه وقتی جالب میشود که نوع ارتباط مخاطب و اثر، در متغیرهایی مانند زمان، زبان و موقعیت جغرافیایی در یک منحنی نرمال قرار نگیرد. مثلا اهالی یک منطقه از کره جغرافیایی نسبت به فیلمی رفتار متفوت از رفتار نرمال نشان دهند، به عنوان مثال از فیلم «گنجشک قرمز» میتوان نام برد که سالها بعد از ساخت و به صورت غیرمنتظرهای در ایران بعد از ماجرای قتل همسر شهردار اسبق تهران، مورد اقبال عمومی قرار گرفت. به همین دلیل سینما علاوه بر سویه واقعنمای خود که میتواند تصویری عیان و بیپیرایه از نحوه زیست و شاهد صادق جامعه خود باشد، گاهی اقبال عمومی فیلمی در زمانی غیر از اکران و توجه مخاطب ورای برخورد نرمال مخاطب با آثار این چنینی خود نیز میتواند شواهد جدید و اطلاعاتی بدیع را در اختیار متفکرین قرار دهد.
فیلم «یک دور دیگر» به کارگردانی «توماس وینتربرگ» و با بازی «مدس میکلسن» این روزها به طرز غریبی توانسته است توجه مخاطب طبقه متوسط را به خود جلب کند و عجیب نخواهد بود که بتواند تحسینهای بیشتری به وجود بیاورد و اقبال عمومی گستردهتری را به دست آورد. فیلم وینتربرگ، درباره نظریهای از فین اسکاردرود است که بر طبق آن وقتی فردی به دنیا می آید، الکل خوناش 0.05% کمتر از حد تعادل است و با مصرف این درصد الکل به طور روزانه، انسانها میتوانند شرایط روحی بهتر و باکیفیتتری را تجربه کنند و به طبع آن حتی زندگی شغلی و شخصی بهتری داشته باشند. فیلم داستان زندگی مارتین با بازی مدس میکلسن است که معلم تاریخ میانسال و متاهل است که احساس میکند طراوت و سرزندگی از زندگیاش رخت بسته است. او به همراه چهار دوستش تصمیم میگیرند تا تئوری دانشمند نروژی درباره تنظیم الکل خون را به اجرا درآورند. ولی بیش از این که فیلم «یک دور دیگر» با ایدهاش و بازی فوقالعاده بازیگرانش جذاب باشد، رابطهی صمیمی مخاطب ایرانی و توجهی بالاتر از لیاقت فیلم، کمی عجیب به نظر میرسد. در مطالعهی جامعه شناختی آثار سینمایی، مفهوم واقعیت انحرافی با نظریهی بازتاب گره میخورد که آنچه در سینما مشاهده میشود، نه خود واقعیت، بلکه بخشی برگزیده از آن، یا واقعیتی کژدیسه و انحرافیافته است. در هر صورت فرم و محتوای فیلم از یک طرف ریشه در واقعیت دارد و از طرف دیگر فیلم، همچون جامعهای است که میتوان به شناسایی آن در ابعاد مختلف اقدام کرد. جامعهی فیلمی، جامعهای از مخاطبان فیلم است که با میزانی از انحراف از جامعهی واقعی، واقعیتی در دل آن حضور دارد، یا نشانههایی از واقعیت در آن وجود دارد که به دلیل ارتباط مخاطب با اثر و از طرف دیگر جنس ملموستر آن نسبت به اسناد کاغذی و رسمی، قابلیت انتساب و استناد دقیقتری به کل جامعه دارد. یعنی با پژوهش در مخاطبان یک فیلم و دلایل نحوه رویکرد مخاطب نسبت به فیلم، میتوان به نتایج قابل استنادی درباره جامعه رسید. یعنی همانطور که مخاطبان، فیلمها را به دستههای مختلف تقسیم میکنند و آن را تحلیل میکنند؛ فیلمها هم میتوانند باعث شود که مخاطبان به دستههای مختلف تقسیم شوند و دلایل علاقه یا تنفر مخاطب را تحلیل کرد.
ولی چه چیزی در فیلم «یک دور دیگر» وجود دارد که مخاطب سختپسند ایرانی را میتواند با خود همدل کند و چنان همپای آن شود که گویی این فیلم از بنیانگذاران دگما 95 نبوده است و هیچ نشانی از زمختی و ظاهر سخت فیلمهای دگما را ندارد. جنس ارتباط صمیمی مخاطب با اثر و توجه بیش از استحقاق فیلم برآمده از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مخاطب خصوصا ایرانی است که در چند سطح قابل بررسی و ردیابی است. در کنار ضرباهنگ، بازیها و سویه موزیکال فیلم، آن چیزی که باعث میشود فیلم «یک دور دیگر» در حکم «النادر کالمعدوم» برای مخاطب ایرانی باشد، آنجاست که فیلم «یک دور دیگر» دقیقا شبیه یک جلسه لذتبخش تراپی عمل میکند. ولی جنس تراپی این فیلم به نحوی است که میداند دقیقا بر کدام یک از نقاط حساس و عاطفی مخاطب قشر متوسط انگشت بگذارد و با چه ابزاری برای حسگرهای ناخوداگاه مخاطب ناامید و سرخورده ایرانی را تحریک کند. در تراپی ناامیدی معمولا از دو روش بیشتر استفاده نمیشود. سویه نخست نفی جبرگرایی است و تراپیست تلاش میکند با استفاده از جملات و مثالها به بیمار بقبولاند که حتی در محالترین موقعیتهای ممکن و در سیاهترین لحظات زندگی نیز امکان معجزه و رهایی وجود دارد و انسان همیشه باید برای آن لحظه خاص امیدوار و آماده باشد. در روش دوم، سعی میکنند برای شر و بدی اصالتی قائل نباشند و دنیایی را ترسیم کنند که به رغم تمام زشتیها و شکستها، این خوبی و درستی است که در نهایت پیروز خواهد شد و انسان هرگز نباید ناامید شود و باید منتظر باقی بماند. ولی شرایط کنونی اقتصادی و اجتماعی ایران به نحوی است که مطلقا چنین روشهایی جوابگوی هیولای سیاهرنگ ناامیدی نیست. وضعیت کرونا و فشارهای ناشی از تحریمهای اقتصادی و بنبستهای سیاسی که در سالهای اخیر برای قشر متوسط و تحصیلکرده رخ داده است، متاسفانه ناامیدی عمیقی به وجود آورده است که میتوان رد پای آن را در بزنگاهها سیاسی و اجتماعی دنبال کرد. ولی نقطه برتری و مزیت فیلم «یک دور دیگر» آنجاست که در بین همه راههای درمان این ناامیدی جمعی، تنها فراموشی لحظهای و مسکّن آنی را پیشنهاد میکند و تلاش نمیکند که درمانی برای این وضعیت ارائه دهد که درمانی وجود ندارد. وضعیت را میپذیرد و تنها راهی دمدستی برای فراموشی آنی این وضعیت پیشنهاد میدهد. پایانبندی فیلم وینتربرگ نیز به همین شیوه است، به ناگاه تمام مشکلات را به حال خود باقی میگذارد و با رقص و نوشیدنی از مخاطب میخواهد که تنها لحظهای بیاساید. ولی تراژدی قضیه اینجاست که همین راهحل ابلهانه، شاید منطقیترین راه برای کاراکترهای فیلم و مخاطب باشد.
هنگامی که واقعیت بیرونی جامعه، سخت و زمخت میشود، برای انسان دو راه باقی میماند یا برخورد خشن با واقعیت بیرونی و دیگری تنهایی و فرار از واقعیت. انسان در چنین شرایطی معمولا درگیر همین «فردگرایی خودمدرانه» میشود. در واقع فرد، محیط بیرونی را ناتوان از پاسخگویی به نیازهای خود میبیند و سرمایه اجتماعی به حدی پایین است که فرد نمیتواند بر مبنای آن، حال را برای خود معنا کند و آینده خود را بسازد. در چنین جوامعی، فرد تنها میخواهد خود را سراپا نگه دارد و به دنبال منافع آنی و لحظهای است. به همین دلیل نیز گرایش به جمع گرایی در فرد از بین رفته و فرد ترجیح میدهد به تنهایی پناه ببرد. ولی در جوامعی که واقعیتهای بیرونی برای مردم خوشایند و لذت بخش است «فردگرایی نهادینه» شکل میگیرد. در فردگرایی نهادینه انسان از طریق مشارکت اجتماعی و مدنی به دنبال حقوق فردی خود است.
حال اگر خواسته باشیم جامعه فیلمی را با فیلم «یک دور دیگر» تطبیق دهیم، این فیلم اجازه میدهد که مخاطب دلیلی به ظاهر علمی برای فردگرایی خودمدارانه و فراموشی خودخواسته پیدا کند. حال این فیلم با سبک زندگی خیاموار خود مخاطبان خود را به دو گروه تقسیم میکند. گروه اول که واقعیت بیرونی برایشان خوشایند و لذتبخش است و گروه دوم که واقعیت بیرونی برایشان سخت و زمخت است. پژوهشگرانی چون همایون کاتوزیان از وضعیت فعلی سیاسی ایران با عنوان جامعه کوتاه مدت نظریهپردازی کردهاند. خستگی عاطفی، بیمیلی اجتماعی، عدم امید به آینده باعث شده است که انسان امروز نتواند خود را تعریف کند و نقشی تعیینگر و اثربخش داشته باشد و این دقیقا نقطهای است که قهرمان فیلم ایستاده است. به همین دلیل در هنگام سختیها، علاقه عمویم جامعه به شبه علم، خرافات و راهحلهای غیرمنطقی زیاد میشود. به عنوان مثال در مقطعی که مغولها به ایران حمله کردند تصوف رشد چشمگیری در فرهنگ ایران پیدا کرد. دلیل این مسأله این بود که واقعیتهای بیرونی ویران شده بود و به همین دلیل افراد تلاش کردند در درون خود زندگی کنند و به همین دلیل در این زمینه رشد به وجود آمد. این رشد به اندازهای زیاد و بزرگ بود که امروز ما را نیز آکنده کرده و در زندگی ما نفوذ کرده است.
فراموشی مشکل به جای حل آن، اولین واکنش جامعهای است که طبق نظریه همایون کاتوزیان، کوتاه مدت است. جامعهای که هیچ چشمانداز بلندمدتی در زندگی خرد و کلان وجود ندارد و به دلیل لجامگسیختگی استبداد تاریخی و یاغیگری مردم، انسانها عادت کردهاند که طبق الگوی کوتاه مدت و فردگرایانه زندگی کنند و مقصود از استبداد، صرفا دیکتاتوری و حاکمیت قهرآمیز نیست، بلکه یک ویژگی اجتماعی است که بر مبنای آن دولت از یک سویی بر مبنای قانون و قانونمداری رشد نکرده است و از سوی دیگر جامعه هم بر مبنای انضباط و نظم طراحی نشده است.
مهمتر از راه حل مضحک الکل برابر مشکلات و ایدهی دمدستی، خوشبینانه و سطحی فیلم وینتربرگ، تحلیل مخاطبی است که به کمک این فیلم صورت میگیرد. اقبال عمومی این فیلم در ایران، نشانگر وضعیت واقعیتگریز مخاطب ایرانی است. این واقعیتگریزی مطمئنا ولی تنها به سلیقه سینمایی مخاطب در اقبال یک فیلم خلاصه نمیشود و تحقیقا در سایر زمینهها قابل ردیابی است.