عشقِ کثافتِ من
«اگر فرصت بیشرافت بودن به مردم عرضه شود، مطمئن باشید که آنرا بر سر دست خواهند برد.»
داستایوفسکی
انتظار فیلمی مطابق جریان روز سینمای ایران و یا فیلمی بر اساس قوانین ژانر از فردی مثل «حمید نعمتالله» میتواند امری بعید یا حتی محال تلقی شود. «حمید نعمتالله» بعد از ساخت دو فیلم موفق «بوتیک»، «بیپولی» و اکنون «آرایش غلیظ» ثابت کرده است که به نوعی انتزاع منحصر به فرد در مبانی ژانر دست یافته است و فیلم آخر او «آرایش غلیظ» گویی تجربه دیوانهواری از خلاقیتها و ایدههای بکر است که محال است بتوان نمونهای برای آن در سینمای ایران یافت. حمید نعمتالله استاد دور انداختن قواعد و فرمولهای رایج سینماست و ثابت کرده است که میتواند فیلم کمدی بسازد که کمدی نباشد. یا تریلری بسازد که هیچ نشانی با سایر فیلمهای مشابه نداشته باشد. در این فیلم نیز او فضای رئال و فانتزی را چنان در هم آمیخته است که بهت و تعجب، مهمترین واکنش مخاطب به این نوع سینما است.
«آرایش غلیظ» نبرد و تقابل بین خیر و شرّ را با قواعدی خارج از اصول کلاسیک بنا میکند و رندانه منتظر مینشیند تا مخاطب را در تعلیق انتخاب خیر و شرّ نظاره کند. هیولای هولناک فیلم آرایش غلیظ، «مسعود ترابی» » با بازی «حامد بهداد» آن شمایل وحشتناک هیولاهای اسطورهای را ندارد. شیرین و بانمک است. باهوش است و بلد است دل آدمها را به دست بیاورد. او همان دیو وحشتناک دنیای قصه است که زندگی، آبرو، سرنوشتِ احساسات و حتی سلامت جسمی بقیه آدمها ذرهای برایش اهمیت ندارد. آدمها برایش وسیلهاند، ابزاری برای رسیدن به آرزوهای بزرگ. او باهوش است و میتواند در اوج عصبانیت، دشمن خود را در بغل بگیرد و او را «عشقِ کثافتِ من» خطاب کند. او خلاق است و درست در لحظههای بحرانی میتواند دروغی جدید بگوید و از معرکه بگریزد و به همان اندازه بیرحم است که برای جلب رضایت «فاتحی» به سادگی، رفیق خود را میفروشد. او نقطه ضعف آدمها را خوب میشناسد. به زن مطلقه پیشنهاد ازدواج میدهد. به کارفرمای ورشکسته در باغ سبز نشان میدهد و از خود تصویر یک فرزند برای پیرمرد تنها به نمایش میگذارد. «مسعود ترابی» استاد دغلبازی و فریب است. او «لادن بخشی» زن مطلقهی سرشکستهی فیلم را افسون میکند. «دکتر» را بازی میدهد. «هومن» را سرکار میگذارد. «فتاحی» و «مجید» هم فریب او را میخورند. حالا سوال این است که آیا او مخاطب را نمیتواند فریب دهد؟
قهرمان قصهی فیلم «آرایش غلیظ» بارها از خطوط قرمز اخلاقی عبور میکند و مخاطب بارها به هیجان میآید و در تعلیق و پیچهای داستانی مشعوف میشود و پنهانی در ذهن خود، خلاقیت شخصیت منفی فیلم را تحسین میکند که میتواند از هر گردنهی دشواری با زیرکی عبور کند. حتی گاهی کنار قهرمان قصه، تسلیم وسوسه طمع و شهوت میشود و حتی در خفا آرزو میکند که قهرمان بتواند از این معرکه جان سالم به در برد و یا آرزو میکند تا دختر زیبای فیلم را فریب دهد و یا از این خوانی که از ورشکستگی «فاتحی» گسترده است به قدر کفایت بهرهای ببرد. بله! شرارتِ عیان «مسعود ترابی» مانع از جذابیت زندگی او برای مخاطب نمیشود.
آخرین اثر «حمید تعمتالله» از آن نوع طنزهای پرمدعایی نیست که مخاطب را با صحنههای غیراخلاقی بخنداند و در انتها چوب معلمی به دست بگیرد و گناه را مذمت کند. فیلمی است برای نشان دادن وسوسه گناه. همان تحسین ذهنی و نیش باز و «نچنچ» کردن از روی ملامت ریاکارانه. آخرین ساختهی «حمید نعمتالله» نمایشی است از آرایش غلیظ انسانها وقتی به انتخاب بین خوبی و بدی میرسند. آنگاه که لذت در شرّ است و انتخاب قطعی خوبی برای بقیه. آدمهایی که از یک سو عیش و عشرت «مسعود ترابی» را مذموم میشمرند و از سویی دیگر در دل تمام این رندی و خوشزبانی و زرنگی را تحسین میکنند.
فیلم «آرایش غلیظ» مملو از موقعیتهای هجوی است که در بستر اتفاقات رئال جا خوش کرده است. هجوی که در سراسر فیلم «آرایش غلیظ» موجود است؛ برآمده از اغراق و آشفتگی آگاهانه شخصیتها در هنگام نوشتن و بازی است. «برقی» با بازی «علی عمرانی» عینک جوشکاری به چشم میزند تا خانمها را کمتر دید بزند و ناگهان افکار و تخیل جنسی بر او هجوم میآورند و او را به «غلط کردم» میاندازد. «دکتر» با بازی «جلال اجلالی» معتادی است که گمان میکند چون دکتر است میتواند با مصرف مواد ذرهذره از اعتیاد خود بکاهد. برقی دنبال ندیدن است برای افزایش شانس شفا و دکتر در پی کاهش دوز مصرف مواد است به بهانهی رهایی. ولی این نوع فانتزی یا کمدی تنها کارکردی جهت تلطیف فضای تلخ فیلم نیست و از یک جای فیلم به بعد، تبدیل به لحن رسمی فیلم میشود که نوعی انطباق و هماهنگی ارگانیک با مضمون فیلم برقرار میکند. موقعیت کمدی یا خندیدن بدون نیشِ باز به تعبیر نویسنده فیلمنامه، موقعیت مخاطبی است که در ظاهر تمام کارهای قهرمان فیلم را تخطئه میکند و از سوی دیگر از دیدن آن لذت میبرد و شاید در دل آرزو میکند که ایکاش او جای قهرمان فیلم، آنقدر زبل و چابک و خیرهسر میبود و میتوانست تمام این شرارتها و دیوصفتیها را تجربه میکرد.
آرایش غلیظ، هجو موقعیت انسان در دعوای ازلی خیر و شرّ است، هجو شیطان و فرشته است. تمسخر دنیایی است که خیر را میستاید و شرّ را ملامت میکند. ولی در همان شرارتها و پلیدیها دست و پا میزند. ولی مخاطب کدام سوی این دوئل تاریخی خیر و شرّ میایستد؟ در خلاصه فیلم رندانه آمده است که «گروه پنج نفرهای میخواهند محمولهای شامل ترقه، فشفشه و اسباب آتشبازی را که متعلق به آنها نیست بفروشند. هیچکدام از آنها کامروا نمیشوند مگر پنجمین نفر که به تردید همیشگیاش میان خیر و شرّ غلبه میکند.» «لادن بخشی» همان پنجمین نفر است که فیلم با او آغاز شده است همان دخترِ مطلقهای که به امید زندگی بهتر در فرودگاه منتظر قهرمان قصه وامانده است. «لادن» تمام تلاش خود را برای این وصال کرده است. او نیز دروغ گفته است و سربقیه کلاه گذاشته است. او هم مانند مخاطب شیفتهی شخصیت «مسعود ترابی» مانده است. مخاطب و لادن، هر دو معصوم و وامانده در بهت و حیرت باقی میمانند. و در جایی دیگر «مسعود ترابی» سوار هواپیما میشود و لادن را در فرودگاه تنها میگذارد و مخاطب را روی صندلی سینما.