پیمانکار لاکچری نیازمندیم
ابوالفضل بنائیان
درباره سریال گیسو
شاید عبثترین کار ممکن، نقد نوشتن درباره کارهای اخیر «منوچهر هادی» باشد. کارگردانی که از دستیاری اصغر فرهادی و کیانوش عیاری به حضیضی رسیده است که دقیقا دورترین جای ممکن نسبت به هنر است. این کارگردان که اتفاقا شروع قابل دفاعی در جریان اصلی سینما داشت، اکنون آثاری میسازد که نه تنها قابل نقد نیست، بلکه حتی مخاطبان عام خود را اینقدر عصبانی میکند که دامنه اعتراضهای آنها به حساب اینستاگرام آقای کارگردان هم رسیده است. ولی منوچهر هادی، همانطور که با فیلمهایش آمار فروش و گیشه را درنوردیده است، ظاهرا صنف تالار عروسی و چلوکبابی را نیز تسخیر کرده است و علاوه بر آن که فعالان این صنف را به عنوان اسپانسر آثارش دارد، تصویر او در کنار برندهای چلوکبابی روی بیلبوردها به کرّات قابل مشاهده است که از این حیث حضور تصویر چهره یک کارگردان برای صنف چلوکبابی در ذات خود یک رکورد دستنیافتنی برای کارگردانهای جهان است. ولی علاوه بر این رکورد دستنیافتنی، منوچهر هادی در سریال «گیسو» رکوردهای دیگری از خود به جای میگذارد.
نقد سریال «گیسو» یا همان فصل دوم سریال «عاشقانه»، نقطهای است که تمامی نظریههای روایت و شیوههای زیباییشناسی را با سابقه چندهزارساله را از اعتبار خارج میکند و هرگونه تلاش برای استفاده از این نظریهها را به بنبست میکشاند، در عوض این قابلیت را دارد که با منطق بازار آزاد و شیوههای کف بازار میتوان کلیه المانهای ساختاری، محتوایی و فرمی سریال را بررسی و تحلیل کرد. اجازه بدهید که در رادیکالترین حالت ممکن، این شیوه سریالسازی را به شیوه اجرای یکی از برجسازیهای بالای شهر تحلیل کنیم که اتفاقا آقای کارگردان در نمایش ابعاد مختلف این برجهای لاکچری بیتاب است تا به صورت مستدل ثابت کنیم که با این روش کل سریال با همه تناقضهایش قابل فهم میشود و حتی اندکی مقاومت در مقابل این نوع فهم ندارد. باتوجه به قیمت بالای آپارتمان، برجسازها معمولا برای حتی یک دسیمتر مربع از زیربنای خود خساست به خرج میدهند و تمام تلاش خود را جهت افزایش متراژ قابل فروش به کار میبرند، حال کافی است که همین روش را در سریال بیاوریم، در سریال «گیسو» هرچیزی که درباره نقطه کات، کات گرافیکی یا حفظ راکورد در تدوین و یا اساسا شیوههای برش هیچکاکی شنیدهاید باید به کنار بگذارید. هر ثانیه از ویدئوی ضبط شده سر صحنه، باید در فاینال کات یا نسخه نهایی سریال باشد، زیرا سرمایهگذار بابت ثانیه به ثانیه آن هزینه کرده است. در سریال گیسو از لحظهای که دکمه رکورد دوربین فشار داده شده است تا زمانی که به دستور کارگردان کات میخورد باید در نسخه نهایی باشد. علاوه بر آن کارگردان از شیوهای استفاده میکند که قضیه جبر مجموعهها در ریاضی و نسبیت زمان در فیزیک را زیر سوال ببرد، معمولا تدوینگرها از بیست ساعت فیلمبرداری نهایی سریال به 18 ساعت نسخه نهایی میرسند. ولی در این سریال، میزان به نمایش درآمده نسخه نهایی از نسخه فیلمبرداری نیز بالاتر است. شیوه کار خیلی ساده است. دو ویدئو کلیپ در آغاز و پایان سریال و دو کلیپ کوتاهتر با عنوان آنچه قبلا دیدهاید و آنچه خواهید دید و یک کلیپ سوزناک در میانه سریال، کاری میکند که خروجی سریال حتی از نسخه فیلمبرداری شده نیز طولانیتر باشد. ولی این پایان کار نیست، میانه سریال نیز با یک اسلوموشن و ویدئو کلیپ نیز قرار داده شده است که از قسمتهای قبلی و حتی فصل قبلی تشکیل شده است. ولی نقطه اوج این شیوه اقتصادی، یک سری تایملپس از اتوبان و آسمان و شهر است که مابین سکانسها بدون هیچ منطق، ارزش و معنایی ریخته شده است تا زمان نهایی را افزایش دهد.
نگاه کارگردان سریال گیسو به بازیگران و لوکیشن، مانند نگاه یک برجساز به یک تکه زمین مرغوب در خیابان فرشته است. نگاهی از این جهت که باید از تکتک ثانیههای حضور این بازیگران جلوی دوربین پول دربیاورد، همانطور که برجسازها با خساست در فضای پرت تلاش میکنند بیشترین متراژ زیربنای مفید قابلفروش را تولید کنند. به همین دلیل طبق مصاحبه کارگردان به آمار جالب پنجاه دقیقه در هر جلسه فیلمبرداری رسیده است، در صورتی که آمار نرمال روزی دو یا سه دقیقه است. جلوه دیگر روش انبوهسازی ساختمانی در سریال گیسو را از این منظر میتوان نشان داد که همانطور که در برجسازی لاکچری، طراح داخلی و طراح نمای بیرون ارزش و جایگاهی بالاتر از قسمت فونداسیون و زیربنایی کار دارد، نقش گریمور، طراح صحنه و طراح لباس در این سریال نیز چند درجه بالاتر از جایگاه نویسنده، کارگردان و فیلمبردار است و از این جهت میتواند یک فصل جدید در مقابل نظریه مولف در سینما باشد.
ولی فارغ از طنز تلخ شباهتهای سریالسازی و برجسازی در ایران، شباهت غمانگیز مشتاقان برجهای لاکچری با مخاطبان این گونه سریالهاست. اگر مشتریان برجها به ویو ابدی و نمای رومی و ظاهر لاکچری محل زندگی خود بیش از بهره و کاربرد آن فکر میکنند، مخاطبان سریال نیز حواسشان بیشتر به مدل مو، لباس و زیبایی بازیگران بیش از منطق روایی و تعلیق داستانی است. ولی غمانگیزتر این که اساسا ابتذال بیش از آن که مفهومی زیباییشناسی باشد، مفهومی جامعهشناسی است و مقصر ابتذال، نه تولیدکننده و نه مصرفکننده، بلکه سازوکار سیستم فرهنگی است که مخاطب را به فکر کردن عادت نداده است و ابتذال دقیقا محصول تولید نوع خاصی از سرگرمی است که برای مصرف آن نیاز به تفکر، درک و تربیت نیست.