ماهیها که حرف نمیزنند
ابوالفضل بنائیان
فیلم «مرگ ماهی» بلاتکلیفترین و سرگردانترین فیلم چند سال اخیر سینمای ایران است. آخرین ساختهی «روحالله حجازی» آنقدر حیران و پریشان است که نه میتواند مخاطب عام سینما را به سالن بکشاند و نه توانایی اغنای منتقدین و سینماگران را دارد. از یک سوی نه چنان سهل است که این ناتمامی قصه را به سهلانگاری فیلمساز میتوان منسوب کرد و نه چنان دشوار و پیچیده است که مخاطب را به تعمق و تفکر دعوت کند. نه توان خلق نوستالژی دارد که احساسات مخاطب را به محاکات بکشد و نه توان روایت داستانی جذاب و سرراست دارد که مخاطب را سردرگم به خانه نفرستد.
صبح روز 14 بهمن 93 که فیلم «مرگ ماهی» در سالن برج میلاد کاخ جشنواره فجر به نمایش درآمد، قطار بازیگران مشهور و عوامل پشت صحنه گویی تمامی نداشت. بازیگران از تجربه وصفناپذیر حضور در پروژهای حرفهای سخن میگفتند و دیگر عوامل فیلم از اتفاقات بدیعی و تجارب شگرفی که در این کار به آن دست زده بودند. ولی وقتی حجازی، کارگردان فیلم میکروفون را به دست گرفت، از بیخوابی و پریشانی شب گذشته گفت که چطور تا صبح نتوانسته است چشم روی هم بگذارد و دعوت کرد فارغ از حواشی و توقعات ناشی از حضور ستارهها، مخاطبان اثرش را مانند یک فیلم معمولی تماشا کنند. ولی این خودویرانگری در مورد فیلم بیش از آن که ناشی از شکستهنفسی کارگردان باشد، برآمده از موقعیت فیلمی بود که ترکیب «الکن» و «پرگو» را به عجیبترین وجه ممکن، میسّر ساخته بود. فیلمی که از تکمیل حتی روایت خردهداستانهای خود عاجز است و هنوز داستان قبلی را به اتمام نرسانده، تلاش میکند که داستان جدیدتری را روایت کند. ولی این ترکیب پارادوکسیکال پرگو و الکَن، بیش از آن که بار تقصیر را به دوش ستارگان آسمان مرگ ماهی بیاندازد، برآمده از بلاتکلیفی فیلمنامهای است که حتی با حضور بهترین بازیگران سینمای ایران و بهترین عوامل پشت صحنه نمیتواند مخاطب خود را راضی از سالن به خانه رهسپار کند. بازیگران درجه یکی که حضور هرکدام از آنها به تنهایی میتواند سطح هر فیلمی را ارتقا بخشد و فیلمبرداری مانند کلاری که همکاری با او هنوز جزو آرزوهای بسیاری از کارگرادانهای سینما است.
فیلم «مرگ ماهی» پیرنگ اصلی آشنایی دارد. مادری از دنیا رفته است و وصیت کرده است تا جنازهی او را سه روز بعد از مرگ به خاک بسپارند. فرزندان یکی پس از دیگری سر میرسند و روایت داستان خود را به قصه تحمیل میکنند. پیرنگ اصلی فیلم «مرگ ماهی» در محاصرهی چند پیرنگ فرعی قرار گرفته است. بهرام (علی مصفّا) از مهناز (سحر دولتشاهی) جدا شده است. فرهاد (بابک کریمی) با دختر نوجوانش مشکل دارد. ریما رامینفر از همسرش کدورت به دل دارد. بهرام (علی مصفا) و تهمینه (نیکی کریمی) چشم دیدن همدیگر را ندارند. فریده (طناز طباطبایی) باردار است و از مشکلات روانی رنج میبرد. ولی سرگردانی و پریشانی فیلمنامه آنجایی آغاز میشود که هیچکدام از این خرده روایتها در تضاد، هماهنگی و یا کمک در جهت ایده اصلی روایت قرار نمیگیرند. گویی پنج زوج خانواده مرگ ماهی آمدهاند تا تئوری تنهایی انسانهای آقای کارگردان را ثابت کنند. از سقط فرزند بهرام و تهمینه گرفته تا ترسهای طنّاز طباطبایی و حتی خردهروایتهایی مانند مرگ میو، گربه خانه مادری و انتقال آیینی «لیفِ حمّام»، هیچکدام به هیچ نتیجهای نمیرسند.
از طرفی مخاطب با انبوهی از استعارات روبرو است که نمیتواند آن را نادیده بگیرد و از طرفی دیگر با کشف و درک و انطباق استعارات به جایی نمیرسد. مادر فوت کرده است و وصیت کرده است که جنازه او را بعد از سه روز به خاک بسپارند. تعدادی از وسایل و مدارک مادر گم شده است. مخاطب گمان خواهد کرد که فاجعهای رخ داده است، که این طور نیست. فرزندان مادر، یکی پس از دیگری به خانه میرسند، یکی میترسد، دیگری بیتفاوت است و یکی دیگر در سر نقشه میکشد. ولی داستان فیلم این هم نیست. فیلم در عوض دائما مشغول پرداخت جزئیات و داستانهای ضمنی و کنایی است.
اگرچه استعاره و اشارات بینامتنی باعث میگردد که هر فیلمنامهای دو لایه عینی و نمادینِ معنا را با هم ترکیب کند و از همراهی و همزمانی هر دو لایه ی معنایی به فیلمنامه، عمقی دو چندان بخشد. ولی استعاره و اشارات خردهپیرنگی در صورتی به نتیجه و خلق معنایی گسترده میگردد که لایه عینی داستان توان ایجاد ارتباط با مخاطب را داشته باشد. اگرچه تاثیری که استعارات و اشارهها بر مخاطب دارد چند برابر اتفاقات عینی میتواند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد و در ذهن او ادامه پیدا کند، ولی باور حوادث عینی، مقدم بر هنر نمایش جزئیات است. زیرا استعاره در برزخی بین امور عینی و نمادین قرار دارد و اگر تعادل معنا بین اتفاقات بیرونی و ارجاعات بیرونی برقرار نگردد، نه تنها فرآیند استعاریک صحنهها از بین خواهد رفت، بلکه لذت کشف مخاطب و همراهی عاطفی شخصیتها نیز به طور اساسی به سترونی خواهد انجامید.
در جشنواره فیلم فجر، عبارت «ماهیهایی هستیم که که دوستت دارم روی لبهایمان خشکیده است» به عنوان خلاصه فیلم «مرگ ماهی» به رسانهها اعلام گردید که فارغ از بحث تفاوت خلاصه فیلم و دلنوشت، این جملات بیشباهت به وضعیت خود فیلم نیست. فیلمی که کارگردانش آنقدر غرق در معنایِ عرفانیِ عبارتِ «دوستت دارمِ خشکیدهیِ رویِ لبِ ماهی» شده است که فراموش کرده است ماهیها که حرف نمیزنند.