مانی هیجان
ابوالفضل بنائیان
«محسن هیجان» لقب یکی از بازیکنان تیم ملی امید فوتبال در سال 2002 بود که همتیمیهای او به شوخی روی او گذارده بودند. بازیکنی که با تلاش و ممارست، موقعیتهای نابی را به دست میآورد، ولی هیجان حضور در محوطه جریمه باعث میشد که موقعیت را از دست بدهد. وضعیت فیلمسازی «مانی حقیقی»، بیشباهت به حضور بازیکن مذکور در محوطه جریمه نیست. او با استعدادی عجیب و خلاقیتی مثالزدنی ایدههای نابی را برای فیلمسازی انتخاب میکند و با ذوقزدگی و حتی جوّزدگی خارقالعاده، ایدهها را به باد فنا میسپارد.
ایدهی اصلی فیلم «اژدها وارد میشود» از یک مصاحبه شروع شد. حمید نعمتاله بعد از جشنواره فیلم فجر سه سال پیش، از رخوت و کسالت جانگداز فیلمهای جشنواره فجر سخن گفته بود و «محتوازدگی» را به عنوان مشکل اصلی سینمای ایران معرفی کرده بود. سال بعد، مانی حقیقی در یک متن جنجالی تا آنجا که توانسته بود بر فیلم «امروز» ساخته رضا میرکریمی تاخته بود و اخلاقگرایی آن فیلم را به استهزا کشیده بود و فیلم «آرایش غلیظ» را با عباراتی مانند «اِند مشنگ» و «حرّاف» به عنوان بهترین فیلم سینمایی سال معرفی کرده بود. حقیقی در متن جنجالی خود نوشته بود: «بحران سینمای ایران محتوازدگی است؛ همه میخواهند حرفی بزنند، چیزی را ثابت کنند، اعتراضی را مطرح کنند یا ـ سخیفترین گناه ـ بهدردی بخورند و دردی را دوا کنند. مفهوم سینما بهعنوان اتاقی تاریک برای لذت خیالپردازی، بهکل از سینمای ایران حذف شده است.»
جملات جنجالی مانی حقیقی در شماره 56 مجله 24 در واقع مانیفست «مانی حقیقی» در مقام کارگردان فیلم «اژدها وارد میشود» است. فیلمی که از صندوقچه پدربزرگ خیلی بزرگ کارگردان گرفته تا صادق زیباکلام و سعید حجاریان را به صف میکند تا به هیچ دردی نخورد. فیلمی که کلی از تاریخ و فلسفه و خرافات نشانه میآورد تا چیزی را ثابت نکند.
داستان فیلم «اژدها …» با کشف صندوقچهای عجیب از استودیو گلستان آغاز میشود. کنکاش برای کشف راز صندوقچه، داستان را به دوم بهمن ١٣۴٣ میبرد که کارآگاه حفیظی یک شورلت ایمپالای نارنجىرنگ را به سمت کشتى متروکهای مىراند. در کشتی یک زندانی تبعیدی خود را حلقهآویز کرده است. خاطرات نوشته شده روی دیواره کشتی، کاراگاه حفیظى را به اتفاقات جزیزه مظنون میکند و به مرور اتفاقات عجیب و ترسناک دیگری به داستان اضافه میشود که شک کارآگاه را تشدید میکند. بزرگترین سوالی که کارآگاه با آن روبرو میشود این است که پرا بومیان سالها مردهای در این قبرستان دفن نکردهاند.
فیلم «اژدها وارد میشود» چیرهدستانه از یک راز خانوادگی، معمایی غریب و ترسناک میسازد و رندانه در ادامه داستان را با وقایع سیاسی آن سالها پیوند میزند و با نقبی به تاریخ و خرافات و افسانههای بومی جلوهای سورئال مییابد. ولی در یک رویکرد کاملا ناشیانه آنچه بافته است را هجو میکند و به ریش مخاطب میخندد.
حکایت داستانگویی مانی حقیقی، داستان رودهدرازی و حرّافی داستانگویی است که خاطرهای را هنرمندانه باهیجان و جزئیات تعریف میکند و در اوج داستان میگوید که همه را دروغ گفته است. هیچکاک در مصاحبه درخشان خود با تروفو، فیلم «پنجره عقبی» را مثال میزند و صراحتا اشاره میکند که تعلیق داستانی و مشارکت مخاطب در داستان، زمانی رخ میدهد که مخاطب نسبت به موقعیت دراماتیک، اطلاعات بیشتری داشته باشد. زیرا پنهان کردن اطلاعات و رودست زدن به مخاطب نوعی حسّ سرخوردگی در بیننده ایجاد میکند که اتفاقا در تضادّ کامل با ادعاهای جدید مانی حقیقی در حاشیه فیلم «50 کیلو آلبالو» است. رودست خوردن و در نهایت سرخوردگیِ مخاطب بعد از تماشای فیلم «اژدها…» مطمئنا هیچ نسبتی با فلسفه لذت از سینما یا عطش دوباره دیدن فیلمها ندارد. اگر حمید نعمتاله در فیلم «آرایش غلیظ» با اثری سرگرمکننده، فیلم خود را از پیام و محتوا تهی میسازد و فیلمهای محتوازده را هجو میکند، مانی حقیقی به کلی مسیر را اشتباه میرود و برای به مسلخ کشاندن سینمای محتوازده، مخاطب را به هجو میکشاند، مخاطبی که اتفاقا خود بزرگترین قربانی سینمای شعارزده است. فیلم آرایش غلیظ با پرداختی پارودیک از پیام دادن طفره میرود و مخاطب را به تجربه لذت بدون نصیحت دعوت میکند، ولی فیلم «اژدها …» با پیامهای جعلی و نشانههای غلط، مخاطب را به استهزا میکشاند. موقعیت مضحک فیلم مانی حقیقی آنجاست که مخاطب را نصیحت میکند که به دنبال هیچ نصیحتی در سینما نباشد و ادعا میکند که ادعاهای فیلمهای سینما را جدی نگیرید. این سویه پارادوکسیکال فیلم، اتفاقا میتواند جذابترین قسمت شاهکار آقای حقیقی باشد که در نهایت فیلمی ساخته است که اتفاقا بیشتر از تمام فیلمهای محتوازده بیشتر نصیحت میکند و ادعاهای بزرگتری دارد.
رویکرد پارادوکسیکال «اژدها …» تنها در وجوه تماتیک فیلم خلاصه نمیشود، فیلم در ساخت دنیایی خیالی و روابطی باورپذیر عقیم میماند و توانایی القای خود به عنوان یک مستند مبنی بر «این داستان واقعی است» نیست. زیرا فیلمساز آنقدر عطش سرکار گذاشتن مخاطب را دارد، که اصل باورپذیری در داستان را به کلی از یاد میبرد و فقط میخواهد دروغی جدید و نشانهای بیاساس را به اثر خود اضافه کند که عدهای دیگر را به استهزا بکشاند. گاهی پای «خشت و آینه» ابراهیم گلستان و «باد جن» ناصر تقوایی و رمان «ملکوت» بهرام صادقی را به میان میکشد تا مخاطب فرهیخته خود را سرکار بگذارد، گاه هوس سربهسر گذاشتن مخاطب با اطلاعات تاریخی میکند و پای گور فرنگی، قلعه پرتغالیها، گروه هزوارش و ژنرال بافین را به بازی استهزا باز میکند، فارغ از این که این همه سرنخها و نشانهها بدون در نظر گرفتن درستی یا نادرستی از حجم تحمل مخاطب برای همراهی داستان و مشارکت در روایت یک فیلم فراتر است و در نهایت نشانههای خیالی و فانتزی و کدهای غلط و اطلاعات بیسرانجام تبدیل به عواملی فاصلهگذار میشوند که اصل باورپذیری را مختل و حتی غیرممکن میسازد. گویی این همه نشانه بدون هیچ دلیل در سلسله اتفاقات دراماتیک داستان چیده شده است تا تنها حس سادیستیک فیلم را ارضا کند. به همین دلیل فیلم سینمایی «اژدها وارد میشود» با ایدهی ناب و درجه یک خود و حتی قابهای چشمنواز هومن بهمنش و موسیقی تاثیرگذار کریستف رضاعی، تبدیل به هفت دست آفتابه و لگن زرّینی میشود که تنها برای آزار و توهین به مخاطب چیده شده است و هیچ شام و ناهاری از پی آن نخواهد آمد.