قهرمانهای منفعل
ابوالفضل بنائیان
فیلمهای بزرگ در یک ژانر سینمایی جای نمیگیرند و فیلمهای ضعیف، به نظر میرسند که در ژانری اشتباه ساخته شدهاند، فیلمهای ساختارشکن، قواعد ژانر را به بازی میگیرند و قواعد ژانر برای فیلمهای ضعیف، دست و پا گیر و مزاحم است. ولی فیلم «کشتارگاه» به کارگردانی «عباس امینی»، از آن دست فیلمهایی است که با تشت در ژانر و دیدگاه روایت دائما به ارتباط با مخاطب جای خالی نشان میدهد. فیلم با یک صحنه مرگ آغاز میشود، سه نفر در سردخانه کشتارگاه جاماندهاند و یخ زدهاند. مانی حقیقی صاحب کشتارگاه و حسن پورشیرازی نگهبان کشتارگاه تلاش میکنند که از شر جنازهها خلاص شوند. کلیشهشکنی فیلم از همان دقایق نخست آغاز میشود. نگهبان کشتارگاه برای دفن جنازهها از پسرش با بازی امیرحسین فتحی کمک میخواهد. به نظر آرامشی بر کشتارگاه حاکم شده است که سروکله یکی از خانواده متوفیان با بازی باران کوثری پیدا میشود.
مهمترین مشکل یا شاخصه فیلم «کشتارگاه»، بحران ژانر و حفظ روند ارتباط با مخاطب است. فیلمهای اجتماعی، داعیه این را دارند که در پرتو پلات داستانی خود، واقعیت جامعه را به نمایش بگذارند. ولی کلیشهشکنیهای فیلم عباس امینی اگرچه جسورانه به نظر میرسد، ولی مسیر ارتباط با مخاطب را بارها قطع میکند یا حداقل در آن خلل ایجاد میکند. فیلمی با این شروع میتواند یک تریلر جذاب جنایی باشد که قاتل برای رهایی از اجساد در مخمصههای مختلفی بیافتد و سرو کله قهرمان پیدا شود و در مسیری متوجه جنایت بزرگ شود و تصمیم به انتقام بگیرد. یعنی نقشی که امیرحسین فتحی در ادامه داستان و به لطف تمرکز روایت بر او شکل میگیرد، این تصور را به وجود میآورد که شناخت قهرمان داستان باعث میشود که در پایان داستان یک انتقام بزرگ و یک عمل قهرمانانه را انتظار بکشیم. ولی قهرمان فیلم «کشتارگاه» بر خلاف اصول ژانری در انفعالی عجیب تنها نظارهگر است.
از طرفی دیگر در میانه فیلم، نقش باران کوثری با تحمیل و حضور پرقدرت خود در سکانسهای میانی، فیلم را به سویه ملودرام میکشاند و افسار فیلم را در دست میگیرد و مخاطب را به سمتی سوق میدهد که داستانی عاشقانه از دل این همه سیاهی بیرون بکشد. بازی پر از جزئیات و احتراز کاراکترها از بیان عشق، لحظات فوقالعادهای را رقم میزند. نگاههای با مکث، صحبتهای ناتمام و رفت و برگشت و ملاقاتهای متواتر فتحی و کوثری، نویدبخش داستان عاشقانهای است که نقطه عطف داستان معمایی را تحت تاثیر میگذارد، ولی فیلم این بار هم دست مخاطب را خالی میگذارد و پلات اصلی را بیاعتنا به این فضا و اتمسفر پیش میبرد.
قضیه وقتی جالبتر میشود که کارگردان فیلم در مصاحبهای اعلام کرده است که تمایلش برای ساخت این فیلم، نشان دادن مافیای دلار و قاچاق ارز بوده است. یعنی اگر قرار باشد طبق این دیدگاه به فیلم نزدیک شویم، فیلم کشتارگاه یک شکست تمام عیار تلقی میشود. زیرا فیلم در نشان دادن مافیای ارز، بسیار ترسو و محافظهکار است و ضمن تقلیل بحران بزرگی مثل بازار سوداگری ارز به خردهپاهای سودجو، هیچ حرف جدید و هیچ موشکافی و تحلیلی ندارد و با نمایش مانی حقیقی با آن شمایل چندشآور و عادتهای زشت به عنوان تنها متهمان این جریان در حد یک فیلم سفارشی نزول مییابد. در صورتی که نوسانات ارز فراتر از فروشندگان کوچک و خردهپا تبدیل به یکی از معضلات کشور شده است.
ولی فیلم «کشتارگاه» با این تشتت روایت و پراکندگی تمرکز، دو شاخصه بسیار مهم دارد، قسمت اول بازی خوب و روان بازیگران و دیگری خلق فضاهای باور پذیر. ولی مقصود من از پرداخت به این دو نکته، بهانهای برای سرپوش گذاشتن به ضعفهای ساختاری و روایی فیلم نیست. فیلمهای اجتماعی که داعیه بازنمایی واقعیت را دارند، فراتر از تمایل کارگردان و نکتههای ایهامی و استعاریک، موضوعاتی را در بطن خود به نمایش میگذارند که گاها درخشانتر و تاثیرگذارتر از قصد فیلمساز و سویهی فیلمنامه است. این نمایش معمولا بیش از آن که خودآگاه باشد، فرآیندی ناخودآگاه دارد و بیش از آن که در نقاط طلایی تصویر باشد، در عمق میدان اتفاق میافتد و بیش از آن که قابل تمیز برای مخاطب باشد، بر مخاطب تاثیر میگذارد و از همه مهمتر تصویری ماندگارتر، نافذتر و واقعیتر از حقیقت مورد اشاره فیلم است. درست مثل عکسهای قدیمی مطبوعات که بیش از آن که موکدِ موضعِ عکس، عکاس و رسانه باشند، نشاندهنده نوع پوشش، نوع نگاه و حس افراد در آن موقعیت تاریخی و سیاسی است. فیلم «کشتارگاه» با روایت ناموزون و توزیع نامانوس اطلاعات، اگرچه در ارتباط با مخاطب و خلق فیلمی کامل ناموفق است، ولی تلاش میکند شخصیتهایی باورپذیر و رئال خلق کند که ارتباط عجیبی با اتفاقات امروز دارد. فارغ از بحران دلار که این روزها تبدیل به تیتر اول روزنامهها شده است، این فیلم، قهرمانی عجیب دارد که رفتارش با قواعد ژانر و تعریف قهرمان چه در فیلمهای دنیا و چه در سینمای ایران در تعارض است و در کمال تعجب قابل بحث و انتساب به موقعیت نسل سوم در حال حاضر است. سرخوردگی، یاس و انفعال عجیب این قهرمان، آنقدر در سینما نامانوس است که حتی منطق درونی روایت را به هم میریزد، ولی هرچقدر که رفتار قهرمان در قبال پرسش دراماتیک اصلی فیلم بیربط و غیرمنطقی جلوه میکند، با وضعیت رفتار سیاسی مردم امروز همخوانی دارد. امیرحسین فتحی در نقش جوانی است که از فرانسه دیپورت شده است و به کشتارگاهی بازگشته است که پدر، نگهبان آن است. او در مقابل جنایتی که در کشتارگاه حادث شده است، چنان بیاعتناست و به قصد انتفاع شخصی با ضدقهرمان فیلم همکاری میکند. حتی حوصله ابراز عشق ندارد و از همه مهمتر امیدی به بهبود وضع خانواده خود ندارد و در پایان فیلم حتی این انفعال را آنقدر تا پایان فیلم ادامه میدهد که قواعد ژانری سینما را به هم میریزد. شاید حتی بتوان این انفعال را در تصویر قهرمانهای عصر حاضر ترسیم کرد، جایی که قهرمان این فیلم به نمایندگی یک نسل، اگرچه نسبت به موقعیت، مسلّط و آگاه است، ولی مرگ یا فقر و بدبختی افراد دیگر، باعث حرکتی ساختارشکن یا انتقامجویانه نمیشود. مشکل اصلی جایی است که مخاطب انتظار عمل قهرمانانه را بر مبنای منطق سینمایی از او طلب میکند، ولی این شخصیت برآمده از موقعیت مدنی است که نه شباهتی به قیصر کیمیایی دارد و نه مثل قهرمانهای سینمای دنیا، دغدغه و مسالهای برای او باقی مانده است. ارتباط قهرمان فیلم کشتارگاه با جامعه خود یک ارتباط نباتی است که تنها از جامعه و دستگاه قدرت، به قدر معیشت طلب میکند و حقجویی و مبارزهطلبی هیچ نشانی در قاموس وجود او ندارد. این تصویر شاید کاملترین و وفادارترین پرتره نسل جوان ایرانی در حال حاضر است، نسل قهرمانهای منفعل.