فرزاد و مش ماشاالله
ابوالفضل بناییان
«خداحافظی طولانی» آخرین فیلم «فرزاد موتمن» تلاش میکند با خلق دنیایی بدیع و بازیگوشیهای فرمال و تماتیک بین واقعیت و خیال، عاشقانهای نوستالژیک خلق کند. تلفیق دنیای عینی و ذهنی، فضای کارگری و آدمهای حاشیهنشین، نقطه قوت این فیلم برای روایت یک فیلم عاشقانه است. «یحیی» با بازی «سعیدآقاخانی» کارگر کارخانهای است که مدتی به اتهام قتل در زندان گرفتار بوده است و اکنون که از اتهام تبرئه شده، جامعه حاضر نیست او را بپذیرد. رابطهی عاشقانه او و همسرش، تنها نقطهی امنی است که او میتواند از نگاه سرزنشبار مردم فرار کند و ساعتی به آسایش برسد. درام عاشقانهای که «خداحافظی طولانی» ایجاد میکند، زمانی یک پله بالاتر از باقی ملودرامهای عاشقانه میایستد که مخاطب متوجه میشود یحیی به جرم قتل همسرش در زندان بوده است و حضور همسرش در فیلم تنها خیال اوست.
فرزاد موتمن با فیلم «شبهای روشن» به موفقیتی دست پیدا کرد که تا سالها نتوانست از سایه آن فیلم رهایی یابد. فیلم «شبهای روشن» با آن داستان عاشقانه خاطرهانگیز و دیالوگهای نابی که سعید عقیقی با مهارت تمام نوشته بود، تبدیل به تجربهای شیرین برای مخاطبان سینما خصوصا جوانان گردید که تا سالها انتظار «شبهای روشن» دیگری از کارگردان آن فیلم داشتند و اکنون با اینکه سالیان سال از ساخت آن فیلم میگذرد، رد پای دیالوگها و یا خاطره شیرین آن فیلم هنوز در شبکههای اجتماعی زنده است. در طی این سالها، موتمن با دوری جستن از مضامین عاشقانه و با ساخت فیلمهایی در ژانر نوآر و یک شگفتی بزرگ به نام «پوپک و مش ماشاالله» توانسته است تا حدودی از زیر سایه فیلم «شبهای روشن» خلاص شود، ولی شکست دیگر تجربههای فیلمسازی او و سرخوردگی مخاطب و انتساب موفقیت فیلم «شبهای روشن» به داستایوفسکی و نویسندهی فیلمنامه، او را بر آن داشته است که دوباره سراغ حال و هوای عاشقانه برود. ولی همان نکتهای که باعث گردیده بود «شبهای روشن» با فاصله بالاتر از تمامی آثار او قرار بگیرد، در این فیلم تبدیل به عاملی شده است که مخاطب را از مضمون و تم کلی فیلم دور نگه میدارد و سردرگمی و بیتفاوتی به قصه تنها دستاورد کارگردانی است که مسیر فیلم خود را اشتباه انتخاب کرده است.
در فیلم «شبهای روشن» با عاشقانهای خاطرهانگیز روبرو بودیم که با فاصلهگذاری هوشمندانه و مینیمالیسم، فضایی خلق کرده بود که داستانِ قدیمیِ عشق، رنگ و بویی بدیع و نوستالژیک بگیرد و تعریف و تصویری عمیقتر از عشق برای مخاطبی داشته باشد که در این سالها از کلیشههای سطحی و مبتذل داستان عاشقانه به ستوه آمده است. استنکاف استاد ادبیات از ابراز عشق، روایت متکی بر حفظ فاصله از احساسات و کلیشهزدایی از داستانهای زردِ عامهپسند، فضایی را خلق کرده بود که به جرات میتوان آن را به عنوان یکی از برترین عاشقانههای سینمای ایران نام برد. ولی در فیلم «خداحافظی طولانی» همین فاصلهگذاریها و مینیمالیسم باعث شده است که یکی از جذابترین ایدههای سینمایی هدر رود. ایدهی روایت زندگی عاشق و معشوقی که فوت کرده است، از آن مضمونهایی است که بارها باعث خلق آثار بزرگ و تاثیرگذاری در سینما و ادبیات شده است. ولی فاصلهگذاری و مینیمالیسم در فیلم «خداحافظی طولانی» سبب شده است که نه تنها مخاطب سردرگم و سرخورده سالن سینما را ترک کند، بلکه به دفعات دچار برداشتهای نادرستی از فیلم شود. در «خداحافطی طولانی»، مخاطب ابتدا گمان میبرد با داستان طرد یک بیگناه متهم به قتل در جامعه روبرو است، سپس با سرسختی و لجاجت مردی روبرو میشود که تصمیم دارد از همه افراد جامعه انتقام بگیرد، در کمال تعجب، با گرهگشایی دیر فیلم مخاطب مجبور است که شاهد ناسپاسی و خیانت مردی باشد که بعد از این همه سختی و مرارت و زندگی عاشقانه با همسرش، هوس رابطهی جدید به سرش زده است و حتی ممکن است در جایی به نظر برسد که مخاطب گمان ببرد که «یحیی» هیچ احساسی به همسرش ندارد. تمامی این برداشتهای نادرست و تا حدودی مضحک، ریشه در همان مینیمالیسمی دارد که تلاش دارد داستان ملودرام خود را با کمترین جزئیات و اطلاعات به خورد مخاطب بدهد. ولی این مینیمالیسم بیش از آن که ریشه در استراتژی فیلمنامه و نحوه روایت داستان داشته باشد، در ترس لو رفتن گره اصلی دراماتیک فیلم نهفته است. کارگردان رسما از دادن اطلاعات طفره میرود تا گره داستانی خود را دیرتر عیان کند، به همین دلیل ناچار و مجبور به روایت خردهداستانهایی است که نه تنها هیچ نقشی در پیشبرد شاهپیرنگ داستان ندارد بلکه باعث گمراه شدن مخاطب نیز میگردد. موتمن در تمامی آثار خود ثابت کرده است که نوع برخورد او با نقطههای عطف فیلمنامه، رویکردی کنترلشده و با فاصله بوده است. فاصلهگذاری و دوری جستن از میزانسنی که باعث برانگیحته شدن احساسات مخاطب گردد، سبب گردیده است که مخاطب نسبت به شخصیتها، دغدغههایشان هیچگونه سمپاتی احساس نکند. در فیلم سکانسی وجود دارد که ریشهی تمام این برداشتهای نادرست در آن نهفته است. سکانس بیمارستان که مهمترین گره فیلم و پاسخ تمام پرسشهای دراماتیک فیلم در آن نهفته است، اگرچه میتوانست سکانسی نفسگیر باشد که نفسهای مخاطب را به شماره بیاندازد و به مدد همان احساسات تمام رفتار قهرمان داستان توجیه گردد، ولی با استراتژی غلط کارگردان به مکانیکیترین و بیروحترین سکانس فیلم تبدیل شده است. این سکانس با تاکید بر چهرهی «یحیی» آغاز میگردد. قرار است در آن استیصالی باشد که نیست، عشقی باشد که نیست، تردیدی وجود داشته باشد، که آن هم نیست. پس اصلا چه نیازی به نمایش مستقیم این سکانس هولناک وجود دارد؟ در نهایت جازدن مضحک شیلنگ و فرار «یحیی» کل سکانسی است که قرار است بار دراماتیک فیلم و توجیه رفتار تمامی شخصیتها را به دوش بکشد. فرار «یحیی» از اتاق بیمارستان در واقع فرار کارگردانی است که بلد نیست چگونه یک صحنه تاثیرگذار خلق کند.
فیلم «خداحافظی طولانی» با آن طرح اولیه جذاب و اتمسفر و فضای خاکستری و آن تم عاشقانه و لحظات نفسگیری که در فیلمنامه تعبیه شده است(مانند سکانس بیمارستان) میتوانست تبدیل به یکی از فیلمهای خوب کارنامه «فرزاد موتمن» گردد. ولی استراتژی اشتباه کارگردان و ناتوانی او در ساخت فیلمی با این مضمون باعث شده است که با اثری ضعیف، بیمنطق و حتی مضحک روبرو باشیم که گاهی سعی میکند شبیه داستانهای معمایی، گره دراماتیک خود را پنهان کند و گاه میخواهد عاشقانه باشد و گاه پهلویی به وسترن بزند، ولی از همه بیشتر شبیه «پوپک و مش ماشاالله» است که هنوز گمان میکنم که کارگردانش تنها شباهت اسمی با کارگردان «شبهای روشن» دارد.