راهبه بدنام
ابوالفضل بنائیان
مستند «اینگرید برگمن از زبان خودش» تنها مرور عکسها، یادداشتها و فیلمهای شخصی این ستاره بزرگ سینما نیست، بلکه کشف راز موفقیت و نبوغ بازیگری است که به قول هیچکاک، بازیگری برایش جدیتر از زندگی بود. ستارهای که خلاقیت، معصومیت و جسارت تنها در بازی او جلوی دوربین خلاصه نمیشد، بلکه او میتوانست همهی این ویژگیها را زندگی کند و اساسا گویی زندگیش، نسخه دوم کارنامه هنری او بود. چیزی شبیه نگاه درخشان و تکرارنشدنی او در کازابلانکا، سرشار از عشق و شور و استیصال. شاید این حوالت تاریخی را باید همان زمان جدی میگرفتیم که او هیچ وقت در اغلب فیلمهایش به هیچ پایان قراردادی نمیرسید. یا عاشقی وانهاده بود و یا معشوقی ناچار به کنارگیری و رفتن.
زندگی اینگرید برگمن نیز مانند فیلمهایش آکنده از طغیان و شور و استیصال است. شرح زندگی پرفراز و نشیب برگمن به روایت نزدیکان و یادداشتها در این مستند، ناگاه مخاطب را به یاد وضعیت دراماتیک برگمن در فیلم «بدنام» میاندازد که چگونه مثلث وفاداری به وظیفه، خانواده و معشوق برای برگمن هیچگاه پایان پیدا نکرد.
گویی مستند «اینگرید برگمن» روایت جدیدی از همان مثلث هیچکاکی فیلم «بدنام» است، با این تفاوت که این بار روایت رئوس این مثلث نیز به فیلم اضافه شده است. آنجایی که فرزندانش از دلتنگی برای مادری میگویند که همیشه حسرت حضور او را خواهند داشت. یا از تحسین و تشویق کارگردانهایی که با اینگرید برگمن کار کردهاند، از هیچکاک انگلیسی تا رنوآر فرانسوی، از روسلینی ایتالیایی تا کیوکر آمریکایی.
گویی مشکل بزرگ زندگی پرفراز و نشیب اینگرید برگمن آنجا بود که او در هیچ قاعدهای نمیگنجید، همانطور که ژان رنوآر میگفت که او فراتر از یک ستاره سینما است و یا سلزنیک که میخواست از برگمن، گاربوی دومی بسازد یا حتی رسانهها که دنبال ساختن یک زن قدیسه از او بود، ولی برگمن فراتر از همهی آنها بود. مستند «اینگرید برگمن» آکنده از تصاویر ناب و دلبریهای بازیگری است که بدون هیچ گریم و بدون نیاز به میزانسن هیچ کارگردانی، میتواند درون قابهای فیلمهای خانوادگی بدرخشد و جادو کند. بازیگری که حتی در تراس خانه شخصی، وقتی با فرزندانش بازی میکند و روی نگاتیوهای بیکیفیت 8 میلیمتری میتواند با یک غمزه، ترکیبی باورنکردنی از معصومیتی گریزناپذیر و شور و هیجانی کودکانه را در چشمانی نافذ به نمایش درآورد. معصومیت غریبی که در زره فلزی ژاندارک، در نقش یک بدنام، در لباس یک راهبه، در روزگار پیری و بیماری و حتی بعد از ترک دراماتیک خانواده و سفر به ایتالیا، هرگز کمرنگ نشد.