این رو میگن جنگ بدون اعلان!
فیلم «نهنگ عنبر» آخرین ساختهی «سامان مقدم» یادآور دیالوگ مشهور وودی آلن است که «کمدی، همان تراژدی است، البته به علاوه زمان». یعنی با گذشت زمان، تلخترین و غمانگیزترین اتفاقات دنیا نیز تبدیل به کمدی خواهند شد. «ارژنگ صنوبر» با بازی «رضا عطاران» در استخر، روبروی ساعت ایستاده است و تولد پنجاه ساگیاش را انتظار میکشد و طی مرور خاطراتش از عشقی که به رویا داشته است، قریب به نیم قرن تاریخ معاصر ایران را تلویحا بیان میکند. ولی سرخوردگیها و مشقتهای ارژنگ در لباس یک عاشق دلباخته تبدیل به لحظات شاد و مفرحی میشود که سالن سینما را منفجر میکند.
ممنوعیت ویدئو و فیلمهای VHS و آرایش و پوشش جوانان و حتی گشتهای بازرسی کمیته در دههی شصت، اگرچه برای زمان خود یک تراژدی تمامعیار محسوب میشده است، ولی اکنون تبدیل به صحنههای کمدی میشود که میتواند موفقیت این فیلم را تضمین کند. یک قانون بنیادین برای کمدی وجود دارد که میگوید کاراکتر اصلی را در موقعیت خاصی قرار بدهید که هرچه بیشتر برای بیرون آمدن از آن تلاش کند، اوضاع مسخرهتر شود. حالا وضعیت اجتماعی ایران در دورههای مختلف همان موقعیت خاصی است که ارژنگ صنوبر در دورههای مختلف برای وصال عشق قدیمی تلاش میکند، موقعیت برای او مضحکتر میشود. از تلاشهای او برای مهاجرت و فرجام او در فرودگاه بگیرید تا سکانسهای فوقالعاده ارژنگ در لباس شغلهای مختلف.
ولی نکتهای که باعث میشود علیرغم تمام کنایههای سیاسی، این فیلم یک سر و گردن بالاتر از آثاری قرار بگیرد که نسبت به اتفاقات دهههای اخیر رویکردی انتقادی داشتند، این است که فیلم با همین لحن مطایبهآمیز خود و صداقتی که در پرداخت از خود نشان میدهد از شعار و شعارزدگی فاصله میگیرد و این عشق صادقانهی «ارژنگ صنوبر» است که تبدیل به مترومعیاری میشود که اتفاقات اجتماعی ایران در دهههای اخیر را به نقد بکشد.
ارژنگ صنوبر، چه آن زمان که برای محبوبش در خردسالی مشقهایش را مینویسد و چه آن زمان که تمام خواستن خود را در رنو5 خلاصه میکند و چه در تجارب جذابی و طنزی که برای شغل از او سر میزند با مخاطب صادق و از آن مهمتر به دور از شعارهای سیاسی است و همین صداقت و حتی بلاهت کاراکتر در روایت این اتفاقات اجتماعی باعث میشود که حتی در ملتهبترین موضوعاتی که بیان میکند، هرگز رنگ شعار سیاسی به خود نگیرد.
ولی بنمایهی طنز فیلم «نهنگ عنبر» در خلق موقعیتهایی است که در درجه اول آشنا و در درجهی دوم غیرمنتظره است. چون مخاطب از موقعیتهای آشنا، انتظارات معینی دارند و وقتی آن انتظار پی گرفته نمیشود، یک صحنهی کمدی خلق میشود. به عنوان مثال صحنهی خوانندهی لسانجلسی فیلم را به خاطر بیاورید که چقدر برای مخاطب آشنا و همینطور چقدر غیرمنتظره است که اجرای آهنگ قدیمی خواننده را روی پردهی سینما ببیند. یا سکانس درماندگی ارژنگ بعد از مهاجرت رویا، یک تصویر کاملا آشنا برای مخاطب است که با یک حرکت نیمتنهی رضا عطاران، آن موقعیت غیرمنتظره شکل میگیرد و از یک طرف خنده و لبخند را برای فیلم تضمین میکند و از طرفی دیگر ضمن روایت این نقطهی عطف داستانی، لحن مطایبهآمیز خود را از دست نمیدهد.