زیباییشناسی زشتی
ابوالفضل بنائیان
فیلم «شعلهور» زیباست چون مخوف است
«زیبایی» و «زشتی» در ظاهر به دو مفهوم کاملا متضاد است که یکی در سوی خوبی ایستاده است و دیگری در انتهای بدی و حضور یکی حکما به غیاب دیگری میانجامد. تعریف کلی و انتزاعی زشتی و زیبایی، آن جایی در حکم یک پارادوکس ظاهر شد که داروین در رساله «توصیف احساس در انسان و حیوانات» نشان داد که آنچه موجب برانگیختن انزجار در یک فرهنگ یا قومیت میگردد، تنفر قوم یا فرهنگ دیگر را لزوما برنمیانگیزد و نتیجه گرفت «گاه پیش میآید تمایلات مختلفی که در گذشته منزجر کننده و حقارتبار توصیف شدهاند بر بخش عمدهای از جهان امروز حکمفرما میشوند» و مرزهای جدیدی در پارادوکس زشتی و زیبایی را ترسیم کرد، بدین طریق که چه بسا اشکال، نقاشیها و صور زیبایی که در یک دوره یا یک فرهنگ به عنوان زیبایی شناخته شده است و در زمان دیگر توسط همان فرهنگ به عنوان زشت نام برده شده است.
«امبرتو اکو» برای حل پارادوکس تعریف انتزاعی زشتی و زیبایی، دو کتاب تاریخ زیبایی و تاریخ زشتی به تحریر در آورد تا بر دشواریها تعریف اساسی و پیچیده این دو مفهوم فایق آید. اومبرتو اکو تعریف زشتی را بر سه نوع تقسیم میکند: زشتی فی نفسه، زشتی صوری، و زشتی هنری. زشتی فی نفسه آن نوع زشتی کمابیش جهانشمول است که مثلا در لاشهای متعفن یا میوهای گندیده میتوان سراغ گرفت. زشتی صوری موجد انزجار نیست ولی از نقص یا ناهمسازی حکایت دارد و در نتیجه ناخوشایند است. مانند قیافه فردی که بیشتر دندانهایش ریخته باشد. و اما زشتی هنری، را بازنمودی زیبا و دلپذیر از زشتی تعریف میکند. ولی نقطه درخشان کتاب جایی است که اکو تابلویی از گیرلاندایو را به عنوان زشتی هنری مثال میزند. پیرمردی کودکی را در آغوش گرفته است. پیرمرد دماغی بزرگ و پر از جوش و دمل چرکی دارد، ولی این زشتی حالت انزجار در بیننده برنمیانگیزد، زیرا به تعبیر اکو، این تابلو «تجسمی زیبا از زشتی» است. زشتی دماغ پیرمرد با نگاههای مهربان و عطوفتبار طرفین رنگ زیبایی به خود گرفته است. اکو در این کتاب، زشتی را به عنوان وجه جداییناپذیر زیبایی برمیشمرد و تعاریف جدیدی از زیباییشناسی ارائه میکند.
فیلم «شعلهور» به کارگردانی «حمید نعمتاله» به طرز غریبی تلاش میکند که بازنمایی زیبا از زشتی ارائه کند و همین موضوع مخاطب را به شدت در اثر سردرگم میکند. اجازه بدهید خلاصه مطایبهامیز فیلم را با هم مرور کنیم: «فیلم «شعلهور» داستان مردی است که فکر میکند عددی نشده است». فیلم به طرز غریبی به جای انتخاب وضعیت نمایشی استحاله فرد نگونبخت، شکستهای پیاپی او را به نمایش میگذارد و به جای وضعیت ایثار و صبوری، وضعیت نمایشی انتقام را برای قهرمان خود بر میگزیند. قضیه وقتی عجیبتر میشود که این انتقام از افرادی صورت میگیرد که مستقیم یا غیرمستقیم هیچ قصوری به قهرمان داستان ما نکرده است و شکستهای او را فرایندی قهری و محتوم جلوه میدهد.
فرید با بازی «امین حیایی»یکی از عجیبترین کاراکترهای سینمای ایران است، شخصیتی که نه میتواند همدلی مخاطب را برانگیزد و نه مخاطب را از خود متنفر کند. مخاطب در مواجهه با فیلم «شعلهور» و شخصیت فرید، به صورت ناخودآگاه درگیر همان دوقطبی نامعیّن زشتی و خوبی است. حمید نعمتاله دائما و حتی در ریزترین جزئیات و اطلاعات فیلم، مخاطب را در دوراهی دو مفهوم متضاد رها میکند و آن در این بازی را ادامه میدهد که مخاطب را خسته و عصبانی کند. اگرچه «انتقام» یکی از محبوبترین وضعیتهای نمایشی در سینما، تئاتر و ادبیات است و نژادهای اسپانیایی و لاتین، انتقام را هدیه خدایان میدانند، ولی انتقامهای نوید از دیگران بر مبنای عدالت نیست و نمیتواند همراهی مخاطب را به وجود آورد. مخاطب حتی با صریحترین روحیات و آواندگاردترن تمایلات، نمیتواند شاهد منفعلی در قبال جنایاتی باشد که قهرمان فیلم بر سر اطرافیان خود میآورد. گویی بعد از سی قرن از تراژدیهای یونانی، مخاطب هنوز آمادگی لازم برای تغییر و جابجایی در وضعیتهای نمایشی را ندارد.
فیلم گویی با هر قضاوتی که مخاطب به همراه خود آورده است، روی عناد دارد. در یک سکانس، علاقه فرید به همسرش را نشان میدهد و در سکانس دیگر با خبر ازدواج مجدد همسر فرید، مخاطب را تنها میگذارد. در سکانس نجاری هواپیمای آزمایشی، تلاش فرید برای جلب توجه فرزندش را نشان میدهد و در سکانس بعد با بلند نشدن هواپیما خط بطلانی روی انتظار مخاطب میکشد و کمی بعدتر، هواپیما را به کوه میکوباند. و یا در همان سکانس تست هواپیما آزمایشی، از طرفی نشان میدهد که یک لندکروز سوار، حق فرید و فرزندش را خورده است و از طرفی دیگر یک فرزند معلول روی صندلی شاگرد لندکروز مینشاند تا مخاطب را در تعلیقی دیوانهکننده رها کند.
فیلم «شعلهور» با میل سادیستی عجیبی تلاش دارد مخاطب خود را عصبانی کند. با نمایش رقتانگیز فرید، بارها مخاطب را برای همدلی و دلسوزی به سمت قهرمان شکستخورده هل میدهد و با جدیتی غریب، با انتخابی غیرانسانی از سوی فرید، مخاطب را از قهرمان قصه پس میزند. مخاطب عادت کرده است که برای شخصیتهای بدبخت داستانها دل بسوزاند، ولی در مواجهه با قهرمان داستان شعلهور بی سلاح است. فیلم شعلهور سرشار از جنایاتی شناعتآمیز و غیرانسانی است، ولی همین رفتار غیرانسانی با ساختاری پیچیده و خورتامل به عرضه میگردد.
زشتنگاری فیلم «شعلهور» با داستانی چیرهدستانه، بازیهای متفاوت، تصاویری بکر و زیبا و صحنهپردازیهایی فوقالعاده همراه شده است. گویی زیباییشناسی زشتی این بار در قاموس اثری است که در پی برانگیختن تاثیر عاطفی است، ولی هیچ مجالی به تامل و تعمق بیغرضانه نمیدهد. فیلمی است که از هیچ ژانری تقلید نمیکند، ولی نتیجه و معلول تقلید را به پارودی میکشاند، و از همه مهمتر رفتار زشت را به شیئی حاوی وجه زیباییشناسی استحاله دهد و مخاطب خود را متحیّر و گیج و مرعوب کند. درست همانطور که سونتاگ اعتقاد دارد: «زیباست چون مخوف است»