جذابیت پنهان اپوزیسیون
نگاهی به شکلگیری فیلم «دیدن این فیلم جرم است»
تعدد پارادوکسهای منطقی و نفض غرضهای محتوایی فیلم «دیدن این فیلم جرم است» به حدی است که مطمئنا تا سالها هیچ فیلمی نمیتواند به رکورد این فیلم در نقض غرض تهیهکننده و سفارشدهندگان نزدیک شود. مطمئنا صحبت از زیباییشناسی و بحثهای فرمی برای فیلمی مانند «دیدن این فیلم جرم است» اساسا کاری بیهوده و عبث است، حتی بحث تاویل و تفسیر معنا بر اساس فیلم نیز به همان اندازه اشتباه است، زیرا اساسا فیلم قبل از همه اینها ایستاده است. تنها میماند این سوال مهم که چگونه میشود که یکی از تمامیتخواهترین، پرنفوذترین و گستردهترین گروههای سیاسی ایران به خوانشی درباره وضعیت سیاسی میرسند که در نقش مظلوم فرو میروند و از مخاطب انتظار همدلی دارند. ولی قبل از همه اینها، فیلم «دیدن این فیلم جرم است» آکنده از پارادوکسهای ماهوی و نقض غرض سازندگانش است.
پارادوکس اول با نام فیلم آغاز میشود: «دیدن این فیلم جرم است» در حالی که مطلقا نه دیدن آن جرم است و نه ساخت چنین اثری محکومیتی بر دوش سازندگانش گذاشته است یا خواهد گذاشت. فیلم در صورتی میتوانست ادعای تفاوت و افشاگری داشته باشد که توسط گروهی مستقل ساخته شده بود، قاچاق شده بود و مخفیانه دست به دست میشد و برای سازندگان آن محکومیتی به بار میآورد. ولی هیچ کدام از اینها اتفاق نیافتاده است، فیلم اتفاقا توسط یکی از خودیترین افراد حاکمیت ساخته شده و توسط ارگانی تهیه شده است که از نظر آنها نصف تولیدات سینمایی ایران حتی نباید حق نمایش داشته باشند. فیلم حتی به رغم تمام مظلومنماییها تحت حمایت ارگانها و سازمانهای تاثیرگذار است.
پارادوکس دوم ایده ناظر بر فیلمنامه است، فیلم تلاش میکند که انفعال، مذاکره، دیپلماسی، فرهنگ گفتوگو را نقد کند و در عوض آتش به اختیار، کنشگری، قیصربازی و حاج کاظم منشی را جایگزین کند. فیلمنامه رسما چیدمان شده است تا در سلسله اتفاقات کاملا غیرواقعی، مخاطب به این نظر برسد که سیستم حاکمیت گاها کُند و منفعل عمل میکند و قهرمانان فیلم حق دارند که این چنین دنبال خشونت باشند. ولی اتفاقی که در پایان فیلم رخ میدهد، دقیقا نقیض این برداشت است، هیچ مخاطب عاقل و منصفی در پایان فیلم همراه قهرمان داستان نیست و ترجیح میدهد که نحوه تعامل پلیس را تایید کند. این مهم علاوه بر ضعفهای ساختاری و بنیادین فیلم، دلایلی اجتماعی نیز دارد که نیازمند بررسی در مجال دیگری است.
پارادوکس سوم شعارهای فیلم است که به شکلی رندانه از سخنرانیهای مقامات رده اول نظام با گزینشی کلاژگونه کنار هم چیده شده است و مجموعه این شعارهای گلدرشت اگرچه تبدیل به سویهای انتقادی و جسورانه برای فیلم شده است، ولی نویسنده فیلمنامه فراموش کرده است که چنین جملات جسورانه بدون در نظر گرفتن مقدمه، موخره و فحوای سخنرانیها در کنار هم چیده است. به همین دلیل این شعارها اگرچه ممکن است باعث تشویق و دست و کف مخاطبان نیز شود. ولی بیش از آن که این سوت و کف نتیجه منطقی جسارت بیان این شعارها باشد و این جملات شعاری اندکی روشنگری ایجاد کند و فهم جدید به وجود بیاورد نتیجه واکنش عصبی مخاطبی است که عادت به شنیدن این کلمات در رسانه سینما یا رسانههای رسمی ندارد و گرنه که مجموعه نامتوازن این انتقادهای بیسرودم را هزاران بار در تمام رسانههای غیررسمی شنیده است و نسخه کاملتر آن را میتوان در شبکههای ماهوارهای آن هم نه از نوع میزگرد تخصصی، بلکه کانالهای تماس تلفنی به وفور و تنوع مشاهده کند. علاوه بر آن چون این حرفها هیچ روند منطقی و هیچ خواستگاه ایدئولوژیک و هیچ زمینهای تحلیل ندارد، تبدیل به یک سری دیتای بیمصرف میشود که تنها نقطه افتراق آن با دیگر حرفها گوینده آن است که از قضا چون قسمتی از حاکمیت در حال روایت آن است خود تبدیل به سند رسمی اثبات این مدعاها میشود.
پارادوکس چهارم نیز تلاش مذبوحانه فیلم برای تطهیر گروه متبوع، از فساد و ناکارآمدی است. ولی در طی تلاش برای این تطهیر، مرتکب ند گناه بزرگتر میشود، اول این که هویت خود را از هویت نظام جدا میکند، اگر سیستمی دچار اختلال و فساد شده است، فارغ از گناه مرتکبین، کلیه افرادی که در هویت آن سیستم شریک هستند، در آن اختلال و فساد شریک و مسئولند. دوم این که برای بَری ساختن گروه متبوع از فساد و توجیه ناکارآمدی آنها، نفوذ این فساد و ناکارآمدی را تا عمیقترین لایههای سیستم پیش میبرد، فارغ از این که این فساد تا کجاها نفوذ کرده است، این اقدام اصل نفوذ فساد را تا ردههای بالا تایید میکند.
پارادوکس پنجم،نوع نگاه کارگردان به مخاطب از بالا به پایین است و دائما در حکم حکیم همهچیزدان به مخاطب خود نگاه میکند. فیلم ادعا میکند که روش قهرمان فیلم، تنها راه موجود برای آزادگی است. در صورتی که قهرمان فیلم تنها زمانی دست به تفنگ میبرد که پای خانواده خودش به میان میآید. اندکی هوش به نظرم کفایت میکرد که حداقل به شیوه «فیلم آژانس شیشهای» یا «لاتاری» که قهرمان کنشگر را در قاموس رفیق و همرزم مظلوم قرار میداده است. این حجم منفعتطلبی قهرمانانی که مدعی نمایندگی مردم هستند نیز واقعا عجیب است. اگر این اتفاق به شدت غیرقابل باور، یک حادثه بوده است که احتیاجی به این جنجال نبوده است و با اندکی سعه صدر قابل حل بوده است و اگر نه چنین اتفاقی یا اتفاقهایی شبیه به آن اپیدمی شده است چرا قهرمان ناموسپرست چرا زودتر برای بقیه آتش به اختیار نشده است.
پارادوکس ششم بحث سیاسی و سیاستزدگی است. فیلم ادعا میکند که بیطرف است. ولی بیطرفی سیاسی بیش از آن که یک منشی اخلاقی باشد که فرد از کلیه پلیدیها و زشتیهای عالم سیاست اعلام برائت میکند، نشانگر یکی از رندانهترین و ریاکارانهترین افعال سیاسی است. معمولا افراد سیاسی با اعلام بیطرفی و دوری از تحزب، اتفاقا کنشی به شدت سیاسی دارند و در عین استفاده از مواهب سیاسی، دامن خود را از اشتباهات و خطاهای حزب متبوع برمیگیرند. موقعیت قهرمانهای فیلم «دیدن این فیلم جرم است» دقیقا از این نقطه آغاز میشود، ادعا میکنند که سیاسی نیستند ودر تکتک کنشها و واکنشها، کلام و کنایهها، موقعیتها و وضعیتهای آنها میتوان رد پای سیاست را پیدا کرد. شاید سختترین کار پیدا کردن نکتهای فارغ از سیاست در زندگی قهرمانان و موجودیت فیلم «دیدن این فیلم جرم است» باشد.
ولی بزرگترین پارادوکس فیلم «دیدن این فیلم جرم است»، موقعیتی است که کارگردان برای قهرمانانش در عالم سیاست تصور میکند. در سپهر سیاسی فیلم، «امیر» و دیگر بچههای بسیجی، مظلومان و ستمدیدگانی تکافتادهاند که در زیر پای حاکمیت و مصلحتاندیشی له میشوند. فیلم به طرز خندهداری، سرویسهای امنیتی بیگانه، کشورهای خارجی، مقامات سیاسی، پلیس و حتی سرداران بزرگ سپاه را در یک طبقه مصلحتباز سیاسی قرار میدهد و قهرمانانش را به نمایندگی مردم در مقابل آنها میچیند. تصور چنین اپوزیسیونی مطمئنا تعریف اپوزیسیون را در ابتدا زیر سوال میبرد.
در وهله نخست، این اپوزیسیون مورد ادعای کارگردان منتقد مسئولان تراز اول نظام است یا مشکل اساسی با تصمیمات و سیاستهای کلان نظام دارد و یا از این دو مهمتر، بنیادهای نظری و ارزشی حاکمیت را مورد سوال قرار میدهد. مگر ممکن است یک نهاد که در ذات وجودی، اقتصادی و استراتژیک خود وابسته و مرتبط با حاکمیت است و چنان با حاکمیت گره خورده است که به ندرت کسی را میتوان خارج از دایره آنان در حلقههای بالای مدیریتی پیدا کرد، خود را اپوزیسیون و منتقد نظام بداند؟ علت به وجود آمدن اپوزیسیون در هر ساختار سیاسی، ضعف ساختار نظام سیاسی در رویارویی با روند سیاسی جامعه است، به همین دلیل اپوزیسیون برآمده از شکافی است که بین قرائت رسمی و مطالبه عمومی وجود دارد. ولی به نظرم فیلمساز هرگز نخواسته است که اپوزیسیونی جدید برای حاکمیت معرفی کند و حتی شبیه به فیلم «خروج» حاتمیکیا، تذکری برای احتمال اپوزیسیونی جدید باشد. فیلم «دیدن این فیلم جرم است» ناخواسته بیانگر این نکته است که جریان افراطی در این سالها چقدر نیازمند موضوعی برای مظلومنمایی است و حضور در قدرت، چقدر باعث شده است که شکاف هویتی عمیقی برای یک نهاد به وجود آورد. کافی است که به یاد بیاورید که در سالهای گذشته، چقدر کفنپوشان برای یک مقاله روزنامه، خیابان میبستند و چه دوستانی که چماق به دست جلوی در سینما، رجز میخواندند. ولی در تمام این سالها ذکر مصیبتها و مرارتها تبدیل به موتور محرکه جریانات سیاسی شده است. بحث مظلومنمایی، مرثیهخوانی و سوگ در جامعه ایران بیشینهای عمیق و تاثیرگذار دارد. بزرگترین بزنگاههای تاریخی این مملکت بر اساس مجالس سوگ رخ داده است، از سوگ سیاوش تا نقش مراسم عزاداری امام حسین در پیروزی انقلاب و نقش نوحهها در بسیج عمومی دفاع مقدس و حتی مراسم تشییع جنازه تختی، تنها نشانهای از آن است که نهادهای اجتماعی برای تداوم حیات سیاسی خود نیازی عاجل به سوگ دارند و به همین دلیل هر گروه سیاسی در جریان چرخه عمر خود، مطمئنا نیاز به سوگ و مظلومنمایی دارد تا بقای خود را تضمین کند و هویت خود را برای مخاطب از نو بسازد. فیلم «دیدن این فیلم جرم است» بیش از آن که درد دل گروهی از افراد جامعه باشد، نشانگر نیازی حیاتی از یک نهاد اجتماعی است که در اوج قدرت، تسلط و نفوذ بازهم نیاز به رسانههایی دارد تا برای خود مصیبت جعل کند. این پارادوکس، نشانگر بحران هویت برای یک ساختار سیاسی گروهی است که باحضور در عرصههای قدرت و کرسیهای سیاسی دچار یک شکاف هویتی عمیق شده است.