باشگاه جنگیری
درباره سریال «آنها»
ژانر وحشت، به اعتقاد بسیاری از منتقدان سینماییترین و تصویریترین ژانر سینما است. نه مانند دیگر ژانرها وامدار ادبیات و فیلمنامه است و نه ارتباطی معنایی با مفهوم رسانه و موقعیت مخاطب نسبت به اثر دارد. ژانر وحشت تلاش میکند برای هر چیز یا مفهومی که وجود دارد و حتی ندارد، تصویر بسازد. ژانر وحشت به دلایل مذهبی و اعتقادی در سینمای ایران کمتر فرصتی داشته است تا بخت خود را در اقبال مخاطب عام بیازماید و به رغم پتانسیل جذب مخاطب عام، هیچگاه حتی مورد آزمون سینماگران سینمای بدنه نیز قرار نگرفته است. زیر ژانر زامبیها و خونآشام که به کلی در سینمای ایران مطرود است، زیر ژانرهای ارواح، اجنه و فراطبیعی نیز به دلایل واکنشهای مذهبی معمولا به نتیجه قابل ارائهای ختم نمیشوند. ولی در سالهای اخیر در سینمای جهان، ژانر وحشت به رغم تنوع زیرژانرها و مخاطبان گسترده از هیولاهای محیرالعقول و متنوع به آثاری رسیده است که حتی یک هیولا نیز در آن به چشم نمیخورد.
ولی سریال «آنها» با توجه به آزادی عمل بیشتر نمایش خانگی، ساختار اپیزودیک و هوش سازندگان توانسته است حداقل به تعداد ده قسمت برسد. ولی نکتهای که درباره اپیزودهای موفق این سریال از دیدگاه مخاطبان قابل ردیابی است مربوط به اپیزود دوم (آل)، اپیزود سوم (جنگیری) و اپیزود سوم (سکونت اجنه) است، نقطه اشتراک این اپیزودها استفاده از فرهنگ عامیانه و مبحث رئالیسم است. در گذشته، ژانر وحشت در منتهیالیه رابطه با مفهوم رئالیسم قرار داشت، بدین معنی که معمولا ژانر وحشت درباره هیولاهایی بود که در دنیای بیرونی وجود نداشتند. ولی موج جدید فیلمهای ژانر وحشت خصوصا فیلم «پروژه جادوگر بلر» باعث خلق فیلمهایی شد که در وهله نخست، با کمترین بودجه ممکن ساخته شده بودند و از آن مهمتر به طرز ارگانیک مدیون و وامدار رئالیسم بودند. فیلم «پروژه جادوگر بلر» به نحو غیرقابلانکاری موفقیت خود را از پیروی از شیوههای فیلمسازی سینمای مستند میگرفت. استفاده از دوربین روی دست، فیلمبرداری در لوکیشنهای واقعی، استفاده از شخصیتهای واقعی (نابازیگر) و برداشتهای بلند، شواهد ارتباط این فیلم با مفهوم رئالیسم و سینمای مستند بودند.
باورپذیری در سینمای وحشت وابسته به استراتژی و شیوههایی است که طی آن مخاطب فضای نمایشی را واقعی بپندارد و حتی با آگاهی از اصل نمایشی بودن اثر سینمایی، از این موضوع رها شود و خودش را به عنوان تماشاگر در دایجسیس فیلم احساس نماید. در فیلمهای برجسته ژانر وحشت، مشارکت مخاطب در روایت، ستونفقرات اصلی باور رویداد فیلم است و همین نکته باعث میشود که در فیلمهای امروز با هیولاهایی روبرو شویم که از دل زندگی روزمره برخاسته است. حتی «سینتیا فریلند» اعتقاد دارد که تجسم شر در قامت رئال شخصیتها باعث افزایش لذت مخاطب در ژانر وحشت میشود. زیرا مخاطب مواجههای خلاقانه و باورپذیر با شر داشته باشند.
ارتباط عجیب رئالیسم و ژانر وحشت در موفقترین اپیزود این سریال یعنی اپیزود سوم با نام «هورلا هورلا» به شدت قابل ردیابی است. داستان این اپیزود درباره پسر جوانی به نام سیاوش است که برای ساخت فیلم مستند جنگیری به یکی از روستاهای جنوب آمده است. این جوان عاصی بر خلاف توصیه افراد محلی، هنگام خواندن اوراد، گوش خود را نمیگیرد و جن در جسم او حلول پیدا میکند. در این اپیزود استفاده از شیوههای فیلمسازی مستند مانند دوربین روی دست و حتی فیلمبرداری توسط کاراکترها و استفاده از بازیگران ناشناس باعث شده است که با سطح عجیب و قابل ستایشی از رئالیسمی روبرو شویم که دیالکتیک چندگانهای بین هیولا و قربانی را خلق میکند. واقعنمایی در دو صورت محتوایی و شکلی این اپیزود باعث خلق فضایی شده است که مخاطب فضای نمایشی را واقعی بپندارد و حتی با آگاهی از اصل نمایشی بودن اثر سینمایی، از این موضوع رها شود و خودش را به عنوان تماشاگر در دایجسیس فیلم احساس نماید.
این اپیزود با روایتی زیگزاگی، در ابتدا مخاطب را با قربانی مواجه میکند که صبح از خواب بیدار میشود و با جنایتی مواجه میشود که جن یا هیولا از طریق بدن او مرتکب شده است. قربانی و جن دائم برای هم پیام میگذراند و تلاش میکنند یکدیگر را تهدید کنند و دسیسه بچینند. قربانی از آزارهای جن به تنگ آمده است و جن شیفته زندگی در بدن کارگردان جوان فیلم شده است تا جایی که حتی عاشق نامزد جوان او میشود. این دوئت قربانی و هیولا دائما در تمامی ابعاد فیلم معنا پیدا میکند، از ساختار معمایی که مخاطب را مجبور میکند که به راه حلی بیاندیشد تا پسرک جوان فیلم را از شر جن خبیثی برهاند که اختیار جسم او را در نصف شبانهروز در دست دارد. از طرف دیگر چون قربانی از طریق فیلمی که جن برای او هر شب میگذارد فردا صبح متوجه بلاهایی میشود که بر سرش آمده است، ساختار فیلم با یک تاخیر در ارائه اطلاعات عجین میشود که تعلیق روایت را به نهایت میرساند. علاوه بر آن چون مخاطب اطلاعات را از طریق فیلمهای به جامانده از جنایت متوجه میشود، عملا با یکی از مدرنترین روشهای ساخت فیلم از طریق ویدئوی پیدا شده یاfound footage روبرو هستیم که ارتباط عمیقی با بحث باورپذیری و رئالیسم دارد. فراتر از این موارد تجسم هیولا در وجود قربانی باعث خلق مفهومی فلسفی عمیقی میشود که بسیاری از فیلمهای جدیتر از بیان آن ناتوان هستند. ولی نکته جالب در سرزمینی که نفس کل سینما به خاطر ارتباطش با مفهوم رئالیسم تنگ شده است و رویا تبدیل به گوهر نایاب آن شده است و سینمای کودک، ترسناک و سینمای ترسناک، کمدی و سینمای کمدی، مهوع شده است باز همان رئالیسم است که میتواند ژانر فراموششده وحشت را در دوباره زنده کند.