خالکوبی سیاست در خانه برناردا آلبا
ابوالفضل بنائیان
فیلم«سرکوب» تلاش میکند فیگور سیاسی بگیرد
میتوان وقتی میزانسن بلد نیستی، زمام دوربین را به فیلمبردار بدهی و همه جا بچرخانی و ادعا کنی که دوربین سیال و میزانسن شاعرانه را برگزیدهای؛ میشود هر جا که شخصیتپردازی کاراکترها سخت و دشوار بود، کاراکتر را حذف کنی و ادعا کنی که این کاراکتر در ذهن مخاطب کامل میشود؛ میشود وقتی صحنههایت از حس و مشارکت دراماتیک خالی شد، یک موسیقی ضمیمه سکانس کنی و ادعا کنی که آمیزهای خیالآمیز از صدا و تصویر را برانگیختهای؛ میشود وقتی که مخاطب نتوانست با فیلم ارتباط برقرار کرد، ادعا کنی که اتفاقا دنبال فاصلهگذاری برشتی در این اثر بودی تا مخاطب درک بهتری از اتفاقها داشته باشد؛ میتوانی اگر فیلمت مضمون دندانگیر و محتوایی عمیق نداشت، پز اپوزیسیون و قیافه فمینیسم به خودت بگیری و ادعا کنی که آدم غیرسیاسی، آدم مرده است، ولی از همه مهمتر اگر زمانی فیلمی ساختی که داستان خوبی نداشت، شخصیتها به درستی پرداخت نشده بود، مضمون و محتوای قابل بحثی نداشتی، کافی است که چند نشانه نصفهونیمه سیاسی در فیلم بگذاری و طوری وانمود کنی که تصمیم داری یک فاجعه سیاسی را افشا کنی و به دلیل سیستم سانسور، نمیتوانی صراحتا به برخی اتفاقها اشاره کنی و نام کاراکترها را کامل در فیلم قرار بدهی، در این صورت مخاطب بینوا، کل نود دقیقه باید بر روی در و دیوار و دیالوگهای آشفته دنبال معنایی بگردد تا بتواند فیلم را اندکی بفهمد، همان معنایی که کارگردان از ایجاد و خلق آن ناتوان بوده است.
فیلم «سرکوب» به کارگردانی «رضا گوران»، داستان دخترانی است که به خانه پدری بازگشتهاند، دخترانی که هر کدام به دلیل خشونت، بیرحمی و سبعیت پدر تصمیم گرفتهاند که برای همیشه از جهنم پدر خارج شوند و حالا پدر چند روزی است که از خانه خارج شده است و به منزل بازنگشته است، ظاهرا پدر، مرده است، ولی مخاطب از دیالوگها و اتفاقات این خانه جهنمی باید شمای این پدر ظالم را تصورکنند. فیلم «سرکوب» داستانی شبیه نمایش «خانه برناردا آلبا» نوشته لورکا دارد، فیلم قرار است سمبل و نمادی از فاشیسم و خفقانی باشد که در پنهانیترین لایههای یک خانواده رسوخ پیدا کرده است و حتی بعد از مرگ پدر نیز، تبعات و تاثیر آن سرکوب، ادامه دارد و مخاطب باید بتواند از این طریق عمیقترین مباحث انسانی در دنیای امروز را در لایههای بیشمار آن پیدا کند.
ولی ماجرای داستان فیلم «سرکوب» به جای شباهت به شاهکار «خانه برناردا آلبا» بیشتر شبیه پهلوان بزدل داستان مولانا است که تصمیم داشت تا تصویر شیر ژیان را بر بازوی خود خالکوبی کند و نه تون تحمل سر شیر را داشت و نه تحمل درد خالکوبی دم شیر؛ فیلم «سرکوب» نیز آکنده از نشدنها و نبودنها و نمایش داده نشدهها است، ولی در عوض تمام این نشدنها و نتوانستنها، ادعا و فیگور دارد. فیلم پنج زن دارد که در کلیشهایترین حالات ممکن ظلم تاریخی ایستادهاند. گویی زنهای کلیشهای و سطحی سینمای تهمینه میلانی به ناگاه و همه با هم در این فیلم ظاهر شدهاند. علاوه بر آن فیلم سه مرد دارد یا اگر بهتر بگوییم سه مرد ندارد که هرکدام سهمی در تراژدی زندگی زنهای این خانه دارند، بهمن و پرویز و بهزاد، که یکی مستبد است و یکی خیانتکار و دیگری شکاک، ولی در فیلم حضور ندارند، گویی این سه نفر، سه صفت یا سه رذیله اخلاقیاند که تنها برای کامل شدن زنهای فیلم آمدهاند، ولی مشکل اینجاست که سه دختر خانه سرکوب نیز تنها فقط سه اسم هستند به نامهای: پریسا، پریا و پروانه که به جز اختلاف سنی، هیچ تفاوتی در رویکرد آنها مطلقا وجود ندارد. زیرا تفاوت شخصیتها زمانی معنا پیدا میکند که در نقطه عطف و بحرانی فیلم، دست به تصمیمهای متضاد و متخاصم بزنند، ولی عملا در سکانس پزشک قانونی، تمامی دخترها مانند همدیگر عمل میکنند. حتی میتوان با اغماض مضحکی ادعا کرد که شخصیت دخترها و مادر، به این دلیل تخت و یکسان طراحی شده است که شخصیت محوری پدر تکمیل و معنا گردد که در کانون معنابخشی به دیگر کاراکترها است.
ولی در کمال تعجب، فیلم به جز چند گزارهی خبری، اطلاعات دیگری درباره پدر به ما نمیدهد که به سمت یکی تلفن پرتاب کرده است و دیگری را از خانه بیرون کرده و مخالف رفتن آخری به شمال بوده است و کلا آدم بدی بوده است. یعنی حتی کارگردان فیلم، حتی کوچکترین کنتراستی در تصویر پدر ایجاد نمیکند که اندکی معنا پیدا کند، واقعی شود و مخاطب قادر به درک آن باشد، به همین دلیل مخاطب هیچ تصوری از روحیات، دلایل و انگیزههای پدر نمیتواند داشته باشد، جز این که سیاسی بوده است. ولی فیلم عامدانه این شخصیتهای کاغذی و اتفاقهای جعلی را به موضوعی پیوند میزند که تمام این نتوانستنها و شکستهای دراماتیک خود را پنهان کند، پدر حکومتی بوده است و اسناد مهم امنیتی در خانه داشته است و این اسناد آنقدر مهم بوده است که همکاران او برای انتقال اسناد طبقهبندی شده سراسیمه به منزل او آمدند.
تلخترین و دردناکترین قسمت سانسور و ممیزی آنجایی نیست که فیلمهای خوب و ارزشمند، سالها از نظر مخاطبان دور میمانند، بلکه جایی است که هر فیلم ناتوان، الکن و ناتمامی با مدال افتخار سانسور شده یا ممیزی شده، خود را به عنوان اثری ارزشمند جا میزند و فیلمهای ضعیف و عبث به استناد دو دیالوگ میتوانند فیگور اپوزیسیون به خود بگیرند. جایی است که فیلم «خانه پدری» باید سالها در محاق بماند و کارگردان فیلم «آشغالهای دوستداشتنی» خون به جگر شوند و فیلمهای مثل «سرکوب» قیافه اپوزیسیون انتقادی سیاسی به خود بگیرند.