این مردم سطحی
ابوالفضل بنائیان
آیا فیلم «هجوم» بدون تفسیر قابل درک است؟
سوزان سانتاگ، اعتقاد داشت که نقد یا تفسیر اثر هنری با عقلانی جلوه دادن وجوه مختلف، اثر را از ویژگیهای احساسی آن جدا میکند و این فرآیند تا آن جا ادامه پیدا میکند که نقد تبدیل به نوعی تجاوز به اثر هنری، میشود و تمام ظواهر و نمودهای آن را تحقیر میکند و «فهمیدن» اثر هنری بدون تفسیر را غیرممکن میسازد.
در صنعت سینما، بسیاری از فیلمها برای فتح گیشه و درآمد بیشتر ساخته میشود، سینمای سفارشی نیز، نوعی از این صنعت است که تنها به دلیل خواست و انگیزههای سفارشدهنده خلق میگردد. حتی بسیاری از فیلمها با توجه به موضوع جشنوارهها، تلاش میکنند جوایز جشنوارهها را از آن خود کنند. ولی فیلم «هجوم» به کارگردانی «شهرام مکری» شاید تنها نمونهای باشد که اینقدر شبیه نکتههای نقدهایی است که برای فیلم قبلی او نوشته شده است.
در جشنواره چند سال پیش، وقتی فیلم «ماهی و گربه» در سالن کوچک و تنگ طبقه زیرین برج میلاد به نمایش درآمد، هیچکس حتی خود شهرام مکری فکر نمیکرد که فیلمش با چنین موج تحسینی روبرو شود. شهرام مکری با همان خشوع و متانت همیشگیاش جلوی پرده آن سالن کوچک آمد و گفت که همکارهای زیادی تلاش کردهاند که تلاش او برای ساخت یک فیلم در یک پلان را سپاس گویند و در معذوریتی در مقابل تلاش و سختیهای او از نقد سختگیرانه و صریح خودداری میکنند. او از همه منتقدان دعوت کرد که فیلم او را نقد کنند. ولی داستان بعد از ستارهباران منتقدان در جشنواره به طرز غریبی پیش رفت، فیلمی عجیب و مهم ساخته شده بود و کنجکاوی علاقمندان سینما را برانگیخته بود. در یکی از جلسات پرسش و پاسخ، در مقابل سوال یکی از همین علاقمندان، شهرام مکری تصمیم داشت از ایده خود و دلیل فلان صحنه سخن بگوید که منتقد مشهور جلوی کارگردان جوان را گرفت و از مخاطبان خواست که فیلم را دوباره ببینند و این دلایل را خود کشف کنند. مشکل جایی بود که فیلم، پتانسیل زیادی برای تفسیر از خود نشان میداد و به مرور معناهای جدیدی خلق گردید که گاها باورکردنی نبود عطش علاقمندان و منتقدان، موجی از نقدها و رویوهای ستایشآمیز به وجود آورد و منتقدان بسیاری تلاش کردند تا دنیای بدیع مکری را تئوریزه کنند و تئوریهای سینما را به این فیلم بکشانند. دیگر بحث نقد فیلم «ماهی و گربه» بحث یک فیلم رادیکال تجربهگرا نبود. بحث فیلمی بود که روایت پارامتریک را دوباره معنا میبخشد یا اساسا تعریف پلان به عنوان امری پیشرونده در زمان را دچار تشکیک میکند و نقاشیهای اِشِر را به سینما آورده است. بساط نقدهای ارجاع به اسطوره و تاریخ سینما و سیاست هم توسط گروههای مختلف در این کنار بسیار گرم بود، حتی عدهای بسیار بامزه اعتقاد داشتند که بابک و سعید این فیلم، یک بیانیه کوبنده سیاسی است. نکته اصلی این بود که فیلم «ماهی و گربه» به خاطر وجوه نامتعارف و رادیکالش از یک سوی و جلوههای ناشناختهاش از طرف دیگر، پتانسیل بسیاری برای نقدهای مختلف بود.
منتقدان عموما تلاش میکنند در هر متنی، استدلالی پیدا کنند که بتوانند اثر هنری را از آن منظر بازتعریف کنند و راه مخاطب برای فهم، درک و حس فیلم را ساده سازند. «هجوم»، فیلم دوم شهرام مکری، ولی کار را برای منتقدین سخت کرد؛ فیلم هجوم بیش از آن که منطبق بر نظریههای زیباییشناسی و روایت باشد و حتی بیش از آن که از دل محتوای آن موضوعی قابل انتساب باشد، شبیه نقدهایی بود که درباره ماهی و گربه نوشته بودند. زندگی پشت حصار و دوگانههای متضاد و فضاهای نامتجانس تکرار شده بود و از همه مهمتر فیلم ساختار پارامتریک مورد اشاره در نقدهای پیشین را کاملتر و با جزئیات بیشتر اثبات میکرد. اگر در فیلم «ماهی و گربه» تنها با جابجایی دو موقعیت روبرو بودیم، این بار با جایگشت موقعیتها مواجه شده بودیم. لوپهای تکرارپذیر و همجهت فیلم ماهی و گربه تبدیل به لوپهای فلسفی شده بود که در هر لوپ، گزارههای قبلی را نقض میکرد. از دیالوگ «شنبه لوکی» و عامیانه رسیده بودیم به اشعار مولانا و از کلیشه دوقلوهای فیلم ترسناک رسیده بودیم به اسطوره جعبه پاندورا و از ارجاع به سکانسهای مشهور فیلمهای درجه «ب» رسیده بودیم به هملت و شکسپیر. نور و موزیک و میزانسنهای فیلم ماهی و گربه تبدیل شده بود به جزئیات پیچیده، دقیق و حساب شدهای که حتی تصورش برای بسیاری از فیلمسازان حال حاضر وحشتناک بود. با همهی این موارد ولی فیلم ماهی و گربه با همه ایرادات، هم مخاطبان وسیعتری داشت و هم موفقیت بزرگتری در عرصه بینالمللی تجربه کرده بود و هم فیلم دلنشینتری بود. فیلم هجوم در قیاس با فیلم قبلی از این منظر یک شکست به نظر میرسید. فیلم «هجوم» توانایی ایجاد حس را نداشت. زیرا به واسطه نقدهای فیلم قبلی، تبدیل به اثری کاملا خودآگاه شده بود و از ناخودآگاه هنرمند تهی گردیده بود. طنز دلنشین، ملودرامهای مینیمال، ارجاعهای ظریف فیلم جای خود را به موجودی زشت، بیترکیب و بیقواره داده بود و اثرهنری به جای ارتباط با مخاطب تبدیل به فرمولی ریاضی شده بود که چون معلمی سختگیر، از مخاطب میخواست که فرمول ریاضی را حفظ کند. در صورتی که به قول سانتاگ، مخاطب امروز به جای معناشناسی به کیفشناسی نیازمند است.
به نظر من از همزیستی پولهای آلوده و اهالی سینما، خطرناکتر ارتباط بین منتقد و کارگردان است که اولی منجر به ساخته شدن آثار مبتذل و برهم خوردن اقتصاد دینامیک سینما میشود و دومی هم فیلمساز و هم منتقد را نابود میکند. نقد فیلم، امری در ادامه اثر هنری نیست که بتواند ارزش و تاثیر فیلم سینمایی را افزایش یا کاهش دهد، نقد هنری، خود موجودی مستقل است که تنها به واسطه تسهیل ارتباط مخاطب با فیلم معنا میگیرد. اگرچه شاید برخی منتقدان موفقیت برخی سینماگران را ناشی از تاثیر نقدهای خود بر اقبال عمومی بدانند. ولی مطالعه نقدها و از آن مهمتر تصمیم برای تغییر روش بر اساس نقدها میتواند سمی مهلک برای هر اثر هنری باشد. زیرا دقیقا اموری که از جنس ناخودآگاه باعث ارزش یک فیلم شده است را تبدیلی به موضوعی خودآگاه میکند و کارگردانِ شیفته موفقیتهایِ بزرگتر را گمراه میکند. اثر هنری، شیئی زنده، جادویی و کامل است که ما را به شکلی کاملتر و غنیتر به جهان بازمیگرداند. اثر هنری، بسیار بزرگتر از مکاتب، تئوریها و نظریهها است و اتفاقا بزرگترین آثار هنری، تعاریف کلیشهای و پیشین را نیازمند اصلاح و بازتعریف میکند و منتقد را برای نقد به مخمصه میاندازد، نه این که ابزار و المانهای لازم برای هر نقدی را در اختیار منتقد بگذارد و برای جلب نظر منتقدان و کارشناسان نقشه بکشد.
شهرام مکری، یکی از باسوادترین، مودبترین و متخصصترین کارگردانهای سینمای ایران است، نقدهای نوشته شده و مورد اشاره این متن، نیز یکی از کاملترین و درخشانترین نقدهای نویسندگانش میتواند نام گیرد، ولی بحث اینجاست که همین نقدهایی که برای مخاطبان جدی سینما میتواند چون کیمیا باشد، برای کارگردان و هنرمند از هر سمّی خطرناکتر است. همراهی نامیمون هنرمند و منتقد میتواند اثر هنری را چون تافتهای جدابافته از مخاطب خود جدا کند و از موجودی جادویی تبدیل به فرمول خشک ریاضی کند. حتی از طرفی دیگر میتواند وسواس ریاضیوار را به جان منتقد بیاندازد و نقد را چنان از فرمول و نشانهها آکنده کند که بیشباهت به یادداشتهای جان نَش در فیلم ذهن زیبا نباشد و از طرفی دیگر منتقد را عادت دهد که همچنان با اسلوبهای معدود و روشهای تکراری خود میتواند هر اثر هنری را نقد کند، زیرا عموما نقدها، خواسته یا ناخواسته تلاش میکنند با ارجحیت دادن به تفسیر، خود را مهم جلوه کنند و مخاطب را وادار کنند که قبول کند که ارتباط با اثر هنری بدون نقد ممکن نیست. در صورتی که به تعبیر سانتاگ، بخش وسیعی از هنر امروز را میتوان به عنوان هنری با انگیزه فرار از تفسیر درک کرد و هر اثر هنری بزرگ، هنگام نقد و تفسیر فربهتر از تئوریها و نظریهها به نظر میرسند و کارگردانهای بزرگ نه از سر تفرعن که از روی محافظت از ناخودآگاه خود از خواندن نقدها سر باز میزنند و ترجیح میدهند که فیلم خود را در سالنهایی پر از تماشاگر عادی تجربه کنند. نامهای از اسکار وایلد موجود است که او در آن متن اشاره میکند که اتفاقا اعتقاد دارد که فقط مردم سطحیاند که برحسب ظواهر قضاوت نمیکنند و رمز و راز جهان مرئی است، نه نامرئی.