اخلاق در خانواده
ابوالفضل بنائیان
فیلم «شکاف» دومین فیلم کیارش اسدیزاده ادامه همان راهی است که او با فیلم «گس» آزمود و تلاش کرد که از سینما، منبری برای ایراد سخنرانی و محملی برای پند و نصیحت بسازد. فیلم اول او، مجموعهای رنگارنگ از خیانتهای ریز و درشت بود که مطابق فلسفه کارما در یک دور و تسلسل مضحک، نتایج خیانت به فرد یا خانوادهاش باز میگشت. و فیلم دوم او که اکنون در سینماهای کشور به نمایش در آمده است، روایت چند روز از زندگی زوجی با نامهای سارا و پیمان با بازی «بابک حمیدیان» و «هانیه توسلی» است که تولد یک بچه میتواند بیماری رَحِم سارا را مداوا کند. پیمان و سارا در تردید آوردن فرزند هستند که زندگیشان در پیوند با زندگی شکستخورده دوستان این خانواده یعنی فرهاد و نسیم با بازی «پارسا پیروزفر» و «سحر دولتشاهی» قرار میگیرد که تازه از هم جدا شدهاند. وضعیت بغرنج فرزند فرهاد و نسیم باعث میگردد که سارا و پیمان نیز درگیر ماجرای فرزند فرهاد و نسیم شوند و در مورد تولد فرزند، تامّل دوبارهای کنند.
مضامین انسانی و موضوعات اخلاقی، همیشه بهانه خوبی برای اطلاق لفظ شریف، انسانی و اجتماعی است که باعث میشود نظر مخاطبان و منتقدان با کمی تساهل و تسامح همراه گردد، ولی مُنافی این قاعدهی فیلمنامهنویسی نیست که هرگز نمیتوان با یک مضمون یا ایده ناظر بر مضمون، فیلمنامه نوشت و مضمون و پیام اخلاقی یک فیلم در نهایت میبایست در ذهن مخاطب تلنگری ایجاد کند. کیارش اسدیزاده، کارگردان این فیلم در مراسم فرش قرمز فیلمش در جشنواره فیلم فجر، با فرزندش روی سِن آمد و فیلم خود را اقتباسی از تجربه شخصی خویش خواند. رابرت مککی در کتاب مشهورش، از فیلمنامههای ضعیفی یاد میکند که با برچسب «داستانِ شخصی» از اتهام غیرقابل باور فرار میکنند. مقصود مککی در آن کتاب، نفی غیر قابل وقوع بودن داستان نیست، بلکه ریشه در توهمی دارد که واقعنمایی را با واقعیت اشتباه میپندارند. در این نوع فیلمنامهها، فیلمنامهنویس تلاش میکند به جای ارائه داستان دراماتیک، تصویر دقیقتری از حقیقت حوادث ارائه دهد و فیلم سرشار میگردد از زمانهای مُرده، اتفاقات بیربط و خلوتها و سکونهایی که هیچ تاثیری بر مخاطب نمیگذارد. زیرا آن چه در سینما باعث القای مضمون بر ذهن مخاطب میگردد، بیان واقعیت نیست، بلکه کشف واقعیت است که میتواند ایدهی ناظر به مضمون را در قالبی کاملا ناخودآگاه به مخاطب تلقین کند.
مطمئنا مضمون مورد علاقه کارگردان در این فیلم قابل احترام است، ولی این فیلم از لحاظ گرایش به نصیحت مخاطب در کنار تمام آثار به اصطلاح معناگرا و از لحاظ میل به تخدیر افکار مخاطب در کنار جریان سینمای عامهپسند قرار میگیرد. فیلم «شکاف» بر خلاق اداهای روشنفکری و ظاهر مدعی خود، ادامهی راه همان سینمای ایدئولوژیک و معناگرا است که هر سال با بودجههای دولتی ساخته میشوند و یک نفر در مسیر زندگی با فردی در منتهیالیه خوبی یا بدی روبرو میشود و ناگهان متحول میشود. مشکل این نوع سینما در بودجه ساخت یا جوایز داخلی یا خارجی نیست، مشکل در جایی است که نطفه فیلم شکل میگیرد. همهی این فیلمها تحت تاثیر ایدئولوژی و سیاستی هستند که این نوع سینما را تحسین و تامین میکند. مهمترین ایراد وارد به سینمای ایدئولوژیک آن است که پیش از آن که سوالی را مطرح کند، جواب آن را میداند. زیرا اگر سینما را نمایش دوباره واقعیت بدانیم، پس سینما تبدیل به تجلی دوباره ایدئولوژی غالب میگردد که واقعیت محسوس جهان را بازنمایی میکند و اشباع این ایدئولوژی غالب حتی باعث میگردد که نقشی واپسگرایانه ایفا کند. به همین دلیل واقعگرایی جای خود را به واقعگرایی بورژوایی یا واقعگرایی سانتیمانتال میدهد و سینما به جای رهایی از ایدئولوژیها تبدیل به وسیلهای میگردد که از طریق یک ایدئولوژی به ایدئولوژی دیگری حمله میکند. به همین دلیل شعارها و مضامین فیلم نه تنها بسط پیدا نمیکند و در بطن موضوعات مطروحه عمیق نمیگردد، بلکه تنها در جای خود میایستد و شعار میدهد و حتی کوچکترین تلاشی برای ارتقا روایت خود تا سطح آسیبشناسی از خود نشان نمیدهد.
در فیلم «شکاف»، مخاطب باید از اضطرار خانواده اول برای بچهدار شدن، به فرجام بچه در خانواده دوم به این نتیجه برسد که فرآیند بچهدار شدن چیزی فرای ابعاد بیولوژیکی است و نقش پدر و مادر و زندگی مشترک آنها، در سرنوشت فرزند قابل اغماض نیست. ولی سیر دراماتیک اثر و لزوم روایت چنان پیشپاافتاده و سطحی است که هیچ مخاطرهای برای مخاطب نمیآفریند که داستان را پیگیری کند و ورای پیگیری سرنوشت شخصیتها به کشف و شهودی برسد که متضمن مضمون مورد علاقه کارگردان باشد. زیرا بعد از طرح خط روایت اصلی، مخاطب حدس زده است که باید از رابطهی رو به تباهی فرهاد و نسیم به شک در تصمیم سارا و پیمان برسد. به علاوه، آنقدر سیر دراماتیک فیلم ساده و سطحی است که توانایی پنهان کردن ایده ناظر بر مضمون را ندارد.
به همین دلیل این فیلم از لحاظ فرمی دقیقا در کنار سینمای عامهپسند و مبتذلی قرار میگیرد که قصد مقایسه میزان سعادت یک خانواده فقیر و ثروتمند را دارد. نکتهی آزارنده در مورد این سینما آن جا است که رویه این سینما علیرغم تمام ادعاها و شعارها، دقیقا مانند جریان سینمای عامهپسند بر تحمیق مخاطب و آوردن سطح درک انسان تا میزان یک انسان قرون وسطی است و تمام طول اثر، مخاطب محکوم به روایت چندباره مفاهیم بدیهی است.نکتهی جالبتر این که فیلم حتی از بیان یک داستان برای اهمیت نقش پدر ومادر نیز قاصر است. یعنی روند دراماتیک زندگی زوج دوم یعنی فرهاد و نسیم، آنقدر غیرقابل باور و پوشالی است که فرضیه فیلم را باطل میکند. چون اگر پدر و مادر با بیاعتنایی و لجبازی سرنوشت فرزندشان را به مخاطره بیاندازند، هیچ ربطی به بیماری مادرزاد و نهفته فرزندشان ندارد.